در این مدت که درسم تمام شده است بیش و کم به کارهایی رسیدم که در این مدت شش سال و خرده ای انجامش نداده بودم. کلی کار هست که اصلا از ذهنم رفته بود و حالا کم کم دارد خودی نشان می دهد. بخوانید, ...ادامه مطلب
دارد باران میبارد و به عکس عادت همیشگیام، که زود میخوابم بیدارم. کسالت دارم و مختصری تب و چون خوابم نمیبرد کتاب حسینیان را میخوانم. تازه داستانی از فوئنتس را تحمل کردهام بلکه طعم تلخ رمان اورول را بزداید. کتاب حسینیان را اوایل نوروز خریدم. گذاشتم کنار و از سر بیحوصلگی ورقی بزنم. خیلی وقت است که کتابهای فارسی را در حد ورق زدن تاب میآورم. یکی دو مار حسینیان هم همین طوری بودند،دوستنداشتنی شاید یا... چیزی مثل بقیه... اما چند صفحه فقط از کتابش را که خواندم همراهش شدم از آن کتابهاست که نمیخواهم تمام شود . حسینیان از درد نوشته اما از زندگی گفته،از عشق گفته از هستی گفته. شاید زیاده حرفی باشد اما آنقدر کتابش را دوست دارم که دلم نمیخواهد تمام شود. گاهگاه کتابش را میبندم جایی در من هم در گرفته انگار. دوست دارم باز نفس بکشم. به صدای باران گوش کنم و بعد دوباره با حسینیان همراه شوم. قدم به قدم. چقدر حس را با کلمه خوب منتقل کردی خانم. چقدر چقدر چقدر قشنگ نوشتهای... چقدر حالم را دگرگون کردی. باران شدیدتر شده و من فکر میکنم مبادا به نویسنده بربخورد که من از روایت دردناک بیماریاش تعریف کردهام. حسی دارم الوده به گناه نمیدانم. کتاب فوقالعاده است هر چند تاب تحمل تلخی بیماری و مشکلاتش حتا برای من خواننده سخت است. نویسنده اما درد را و معنای درد و رنج را به زیبایی و خلاقانه تصویر کرده است. این اثر حسینیان روایت رنج است، زندگی و رنج و درد. دوست دارم خیلی حرف بزنم اما... کاش حسینیان زود خوب شود ... آخر کتاب امیدوارم همین باشد ... میدانم مهدی هم مثل من زود گریهاش میگیرد، آخرش خنده باشد ... تب دارم و معدهام از فضای کتاب دردناک شده. بخوانید, ...ادامه مطلب
صبح رفتم اداره. شب تا صبح تب داشتم . صبح کمی حالم بهتر شد اما وقتی رسیدم اداره دیدم خالم خوش نیست و برگشتم خانه و خوابیدم تا عصر. حالم بهتر نشد و هنوز تب دارم، سرفه میکنم و بدنم گر گرفته است. فردا مراقب امتحان هستم و به روال هر ساله که دوازده بهمن رژه موتورسوارهاست و میزان آنها دانشکده است، باید کنی دیرتر بروم اداره. بخوانید, ...ادامه مطلب
تا به حال روزهایی تا به این حد بی کیفیت نداشته ام. چنان راه می روم و چنان در فکر این موضوع و آن موضوع هستم که نمی فهمم چه طور امدم و چه طور رفتم. به دلایل نامشخص هم در منزل انرژی ندارم کاری انجام دهم. روزها را هل می دهم. دیروز هم رفتم باشگاه و استخر که همان اول شانه ام خورد به در و زخم شد این شد که نشد استخر بروم و برگشتم. خلاصه این گونه گذشت. بخوانید, ...ادامه مطلب
«هاملت در نم نم باران » مجموعاً چهار داستان خواندنی دارد. آنچه داستانها را به هم مربوط میکند، «تئاتر » است و نقشهایش، یعنی علاقه اصلی نویسنده جنوبی اش، «اصغر عبدالهی» که بیشتر فیلمساز و فیلمنامه نویس شن, ...ادامه مطلب
علی چنگیزی نویسنده جوانی که با نگارش سه گانه اول داستانی خود نگاههای زیادی را در میان مخاطبان و منتقدان ادبیات داستانی دهه هشتاد به خود متوجه کرده بود. پس از یک دوره سکوت و بیخبری از تألیف رمان تازه, ...ادامه مطلب
پنج شنبه و جمعه را منزل پدر بودم. بیشتر به مطالعه گذشت و کارهایی از این دست. توی منزل دمبل دارم و وزنه میزنم. راهگشاست، بدون ورزش چیزی آدم کم دارد و بدن درد و چه و چه سراغت میآید. فردا اگر شد کمی درس خواهم خواند. روز پنج شنبه وقت آرایشگاه دارم. توصیه کردهاند نروید که خب نخواهم رفت. حالا با این موهای پیچ پیچ و فرفری که به پشم و پیل گوسفند میبرد چه کنم؟, ...ادامه مطلب
جمعه از خواب بلند شده نشده، خبر شهادت حاج قاسم را خواندم. هنوز تائید نشده بود و خدا خدا میکردم که تائید هم نشود، به هر حال خبر تائید شد. اینکه چقدر ناراحت شدم گفتن ندارد. آدم بزرگی بود و سرداری که به , ...ادامه مطلب
دیشب بد خوابیدم، خیلی بد. دو سه ساعت تا صبح بیدار ماندم. صبح زود رفتم دانشگاه علامه تا بتوانم استادی برای رسالهام پیدا کنم. استاد مشهوری را دیدم اما طفره رفت. از لحنش خوشم نیامد اما همه چیز بر مراد د, ...ادامه مطلب
چهارشنبه رفتم و برای خود یک شلوارو کاپشن خریدم. وضع سر و ریختم بدجور بهم ریخته است و لباسها کهنه شده ند. لباس هم از قرار هم بی کیفیت شده ند و هم گران. رمانی از هاندکه خواندم که هیچ دوست نداشتم. اصلا با روحیه من سازگار نبود بی جهت کتاب را گرفتم به نظرم در سن و سال من همان چسبیدن به رمانهای کلاسیک معقول تر است و البته مطالعه رمانهای ایرانی. امسال کمتر رمانی چاپ شده که با شرایط موجود طبیعی هم هست. تا چه پیش آید., ...ادامه مطلب
هوا در تهران به شدت سرد شده است. میخواستم بروم به استخر اما فکر کنم نروم بهتر باشد. ممکن است سرما بخورم. پنج شنبه اولین جلسه زبانم برگزار شد. تمام همکلاسی هایم زیر هجده سال دارم و ایشان را که دیدم، فه, ...ادامه مطلب
روزهاي تعطيل در كرمان، روزهاي ملالاور و تيره و تاري بود. فرق نميكرد به چه دليل تعطيل شده است، حالا تو بگو جمعهها. اغلب اين روزها، به خصوص اگر توي تابستان بود، مادرم با پدرم بحثش ميشد. پدرم كه ذاتا پاش را به سختي از منزل بيرون ميگذارد و در رانندگي هم تنبل است هر جوري كه بود دلش ميخواست از زير بار بيرون رفتن شانه خالي كند. ما بچهها بحثهاي تكراري پدر و مادرم را درباره بيرون رفتن و پوسيدن در خ, ...ادامه مطلب
ذهنم خسته است، بسیار خسته. کمکم باید کتاب بد خواندن را کنار بگذارم. خیلی روی روح و روان آدم اثر میگذارد، هر چه ادبیات به آدم انرژی میدهد، ناادبیات آدم را تهی و گوشه گیر و ناامید و نانویسنده میکند. حس نوشتن را هم از آدم میگیرد. اصولا هم از یک جایی آدم فکر میکند خب به من چه؟ گو اینکه دوستان من هم میگویند چرا میخوانی؟ یک جورهایی انگار راست هم میگویند، چون ادبیات که بهتر نمیشود، تنها کسیک ه وقت ,روزهای ...ادامه مطلب
نویسنده در چهار فصل روایت زندگی چند نسل از خانوادهی آدوری را بیان میکند. زندگی خانواده از دوران مشروطیت و خارکنی آغاز میشود و تا زمان حاضر ادامه میباید. خانوادهای که تصمیم به مهاجرت از کویر خشک، خشن و بیبر میگیرد و از خارکنی به کشاورزی و کشت گندم ...و در هجوم ملخ و سرما و گرسنگی و مرگ، به کشت کوکنار... و پسته میرسد و فرزندانشان در دنیا پراکنده میشوند. شاید برترین ویژگی رمان آدوریها، خش,درباره,آدوری,پوراحمدی ...ادامه مطلب
دکتر ذوالفقاری خیلی برای این کتاب زحمت کشیدهاند.به نظرم باورهای عامیانه مردم ایران از فرهنگهایی که آدم باید یکیاش را دم دست داشته باشد به خصوص اگر اهل تحقیق و نوشتن باشد.من افتخار داشتم چند صباحی شاگرد دکتر حسن ذوالفقاری باشم انسان با دانش و آگاه و اهل پژوهشی است.کتاب خوبی است. ممکن است مختصری گران باشد اما مطلب جالب کم ندارد. طبیعی است این کتاب فرهنگی است درباره باورهای عامیانه مردم سرزمینمان,باورهای,عامیانه,مردم,ایران,کوشش,ذوالفقاری ...ادامه مطلب