روزهاي تعطيل كرمان

ساخت وبلاگ

روزهاي تعطيل در كرمان، روزهاي ملال‌اور و تيره و تاري بود. فرق نمي‌كرد به چه دليل تعطيل شده است، حالا تو بگو جمعه‌ها. اغلب اين روزها، به خصوص اگر توي تابستان بود، مادرم با پدرم بحثش مي‌شد. پدرم كه ذاتا پاش را به سختي از منزل بيرون مي‌گذارد و در رانندگي هم تنبل است هر جوري كه بود دلش مي‌خواست از زير بار بيرون رفتن شانه خالي كند. ما بچه‌ها بحث‌هاي تكراري پدر و مادرم را درباره بيرون رفتن و پوسيدن در خانه و چه و چه گوش مي‌داديم و دست آخر به فرمان مادرم كه مي‌گفت لباس بپوشيد، لباس مي‌پوشيديم و مي‌چپيديم توي پيكان اخرايي بابا و ماشين راه مي‌افتاد. پدرم با يك عالم غرولند و اخم تخم مي‌راند و محل مادرم كه جلو نشسته بود نمي‌گذاشت كه وادراش كرده بود براند تا مركز شهر. بلوار جمهوري اسلامي خالي و خلوت بود و ما هم كه از بحث تكراري پدر و مادرمان دلخور بوديم آن پشت نشسته بوديم و سعي مي‌كرديم بلوار را تماشا كنيم كه كم‌كم داشت تن به تاريكي مي‌داد و خلوت و كم آمد و شد بود. از چهار راه فرهنگيان كه رد مي‌شديم تعداد ماشين‌ها بيشتر مي‌شد و مختصر نوري توي شهر ديده مي‌شد اما اوضاع باز همين بود. پدرم از سر لج هم كه شده تنها مي‌راند و نه ما، نه مادرم هيچ كدام جريت نداشتيم به پدرم بگوييم كه بايست بلكه قدمي بزنيم. پدرم مي راند و توي خودش بود و دور ميدان بزرگ و بي‌ريخت آزادي مي‌زد با آن كفترهاي فلزي زشتي كه دور كره زمين چرخك مي‌زدند و به جاي نماد وسط ميدان علم كرده بودند بعد مي انداخت توي شريعتي و بعد مي‌رفت جلو چهار راه طهماسب اباد كه آبادتر از جاهاي ديگر بود و ميدان باغ ملي و بعد جلو و جلوتر، شمالي جنوبي و همين جور تا مسدان مشتاق. بعد از انجا دور مي‌زد و مي‌انداخت توي خياباني كه بي‌شباهت به قبرستان نبود از بس خانه گلي خرابه داشت و از انجا در خيابان ديگر و بعد اقبال و نمي‌دانم مي‌امد تا چهار راه 24 آذر و بعد بهمنيار و يك جا هم نمي‌ايستاد و هي مدام غر غر مي‌كرد كه ببين هيچ جا باز نيست. ببين. اليك اومديم بيرون. يكي از ما بچه‌ها اگر مي‌گفت جايي باز است، پدرم نشنيده مي‌گرفت و تقريبا بدون اينكه حتا يك جا بايستد برمي‌گشتيم سمت منزلمان در فرودگاه. اينجور بود و بود تا اخر انقدر بزرگ شديم كه قيد اين جور بيرون رفتن را زديم يا همان خلق و خوي تنبل پدر را گرفتيم و توي خانه يك جوري خودمان را سرگرم كرديم، و بيشتر هم پناه بردن به كتاب بود و خواندن كتاب.

جامعه کهنه ...
ما را در سایت جامعه کهنه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : changizia بازدید : 161 تاريخ : يکشنبه 9 مهر 1396 ساعت: 23:22