جامعه کهنه

متن مرتبط با «است» در سایت جامعه کهنه نوشته شده است

یک چیزی کم است

  • این روزها اداره زودتر آغاز می شود. پنج شصبح بیدار می شوم با بدبختی و شش، شش و ربع می زنم بیرون. زود می رسم سر کار. کمی بدنم کم آورده است و مداوم خسته ام. هم به این دلیل که در راهم و هم به دلیل مشغولیت ذهنی. کرایه خانه ها بسیار زیاد شده است و ممکن است مجبور شوم جا را عوض کنم. البته اگر جایی گیر بیاورم. چون به دلیل خرید خانه کسری بودجه دارم. خلاصه اینکه باید ببینم چه می شود. خود این خانه هم باوجودی که کارهایش را انجام داده ام اما سندی در کار نیست فعلا. گویا پایان کار هنوز داده نشده است و فعلا سندی در کار نیست. به مادرم می گویم شانس اوردیم سرمان کلاه نگذاشتند چون اصلا ما در این موارد تحقیق نکردیم. البته که ضرر نکردم و شاید فکر نکردن به این چیزها به نفع من هم شده باشد اما خب به هر حال در اینکه به آن فکر نکرده ایم و یک تحقیق مختصر نکرده ایم محل اشکال است. مثلا درس خوانده ام عقلم به این چیزها نرسید. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • استراتژی هم از نظامی گری آمده

  • خوانده م که بعضی انتقاد کرده ند که چرا شما از واژه های نظامی برای پرستارها و کادر درمانی استفاده می کنید که این ها سربازان وطن هستند و خط مقدم مبارزه والخ. گله ای نارواست. بسیار می توان از استعاره های, ...ادامه مطلب

  • تنها راه مبارزه با فقر تولید است.

  • هوا در تهران به شدت سرد شده است. میخواستم بروم به استخر اما فکر کنم نروم بهتر باشد. ممکن است سرما بخورم. پنج شنبه اولین جلسه زبانم برگزار شد. تمام همکلاسی هایم زیر هجده سال دارم و ایشان را که دیدم، فه, ...ادامه مطلب

  • استاد کامل

  • شنبه صبح زود بیدار شدم به قصد رفتن به دانشگاه. باران تندی می‌بارید و هوا قشنگ و تمیز شده بود. قصدم کلاس استاد الوانی بود. وقتی هب دانشگاه رسیدم، پاک خیس و تلیس شده بودم. از استاد که مرد مسن و موقری بو, ...ادامه مطلب

  • استاد حسین رحمان سرشت

  • از کلاسهای حضرت استاد رحمان سرشت، بسیار لذت میبرم، هم به دلیل منش ایشان هم به این دلیل که ایشان در حوزه مدیریت دانشمند هستند و البته نویسنده ای توانا از ایشان جز درس مدیریت، درس زندگی هم آموخته م و ای, ...ادامه مطلب

  • 40 داستان‌ کوتاه‌نویس برتر از 1357 تا 1397 به انتخاب روزنامه آرمان

  • محمد محمدعلی (1327-تهران)1- بازنشستگی، 1366/ منیرو روانی‌پور (1333-بوشهر)2-کنیرو، 1367محمدرضا صفدری (1332-بوشهر)3-سیاسنبو، 1368اصغر عبداللهی (1334-اهواز)4-سایبانی از حصیر، 1369اصغر الهی (1323 مشهد-139, ...ادامه مطلب

  • ذهن ما باغچه است/ مجتبی کاشانی

  •   ذهن ما زندان است ما در آن زندانی قفل آن را بشکن در آن را بگشای و برون آی از این دخمه ی ظلمانی نگشایی گل من خویش را حبس در آن خواهی کرد همدم جهل در آن خواهی شد همدم دانش و دانایی محدوده ی خویش و در این ویرانی همچنان تنگ نظر می مانی هر کسی در قفس ذهن, ...ادامه مطلب

  • روز چهارم، استانبول

  • امروز به سمت مسجد ایاصوفیه و کاخ توپکاپی رفتیم. کاخ تودکاپی کاخی است ساده با محوطه‌ای البته زیبا. آشپزخانه‌ای بزرگ و کلیسایی ارتودکس که در زمان عثمانیان تبدیل به انبار شده بود.  در این کاخ اشیایی هست که انگار از مدینه به این مکان آورده‌اند، خرقه حضرت حسین و حضرت فاطمه یا حضرت محمد (ع) و شمشیرهای حضرت علی و شمشیر عمر و عثمان و البته شمشیر شاه عباس که به دلیل شکستش در بغداد به دست ترکان عثمانی افتاد,چهارم،,استانبول ...ادامه مطلب

  • پایان سفر به استانبول

  • روز آخر سفر را بیشتر در شهر پیاده‌روی کردم. روز شنبه بود و استانبول تعطیل. شب قبلش هم در خیابان زیبای بشیکتاش پیاده‌روی کرده بودم و کافه‌های شیک کنار تنگه بسفور را سیاحت کرده بودم. میدان احمدی یا هیپودروم هم رفتم که عالی بود. آب انبار باسلیکا را هم دیدم مربوط به دوران بیزانس. جای غریبی بود. هزینه ورودی به آبانبار بیست لیر بود. تا ساعت دوازده روز شنبه در خیابان قدم زدم. هوا گرم و مرطوب بود. سپس برگ,پایان,استانبول ...ادامه مطلب

  • استانبول روز اول

  • ساعت دو صبح از خواب بیدار شدیم. بنده خدا پدرم گفت خودش مرا به فرودگاه امام (ره)  می‌رساند. یکساعتی تا آنجا راه بود و ما که سه صبح راه افتاده بودیم وهار صبح رسیدیم به فرودگاه. ایستادم در صف بازرسی که سی دقیقه‌ای طول کشید و ساعت پنج و نیم توی سالن ترانزیت بودم. هواپیما سر ساعت هفت پرید. ایرباس مرتبی بود. سه ساعت بعد در فرودگاه آتاتورک بودم. آنجا هم صف طولانی‌ای برای ویزا تشکیل شده بود که تقریبا یک ساعت وقت گرفت. بعد که ساک‌ها را گرفتم منتظر شدم تا مسئول تور بیاید دنبالم. استانبول در نظر اول به نظرم شهر زشتی آمد. بزرگ و بی‌قواره. ساعت دوازده به هتل رسیدم اما تا دو اتاق را تحویل نمی‌دادند پس رفتم ,استانبول,روز,اول ...ادامه مطلب

  • صبجانه استانبول، روز دوم

  • هتلی که محل اقامت من است، جای رو به راهی است. از ساعت هفت صبح تا ده صبحانه می‌دهند. هر آنچه خوردنی و نوشیدنی هست که به ذهن آدم می‌رسد و نمی‌رسد داشت. از انواع کالباس تا انواع پنیر و نوشیدنی گرم و سرد و نمی‌دانم انواع میوه. کلا معرکه بود.  ,صبجانه,استانبول،,روز,دوم ...ادامه مطلب

  • روز سوم استانبول، جزیره بویوک ادا

  • جزیره بویوک ادا یکی از جزایر نه گانه پرنس در دریای مرمره است. ما به اسکله استانبول رفتیم و سوار کشتی‌های مسافربری به مقصد جزایر شدیم. هوا خوش بود و بارانی نم نم می‌بارید و باد خنکی از وسط دریا می‌وزید. کشتی پر بود از ایرانی و عرب. کشتی آرام آرام آب آبی دریا را می‌شکافت و پیش می‌رفت. از کنار یک کشتی بزرگ باربری سنگاپوری رد شد و از ساحل زیبای استانبول فاصله گرفت. مرغ‌های دریایی و قره غازها دور کشتی می‌پریدند. کشتی یک ساعت بعد به یکی از جزایر پرنس رسید مقصد ما بویوک آدا بود که یک ربع دیگر با کشتی راه بود. جزیره بویوک آدا وسیله نقلیه موتوری ندارد یا کم دارد. بیشتر مردم با دوچرخه یا موتورهای برقی ت,روز,سوم,استانبول،,جزیره,بویوک,ادا ...ادامه مطلب

  • دردي است غير مردن

  • بعضی عضوهای درونی هستند که آدم حس‌شان می‌کند. انگار همیشه هستند. وجودشان را با درد ثابت می‌کنند. جایشان برای تو معلوم است، کارشان معلوم‌تر.برای من معده و کلیه این طورند.معده درد همراه همیشگی من است. وقتی درد می‌گیرد که اغلب هم درد می‌گیرد هزار قلم فکر می‌کنم تا از شر دردش نجات پیدا کنم.اول آب می‌خور, ...ادامه مطلب

  • جمعه روزی

  • رفتم بیرون، مگامال که در اکباتان است بلکه چیزی بخرم که نمی دانستم چیست. به چیز خاصی نیاز نداشتم این یعنی غمگینم. زود برگشتم. زیاد دل و دماغ نداشتم. مگامال هم خلوتتر از آن بود که سرحالم بیاورد. بعد رفتم کمی کتابها را نگاه کردم. کتاب خاصی هم نمی خواستم. سریع راندم تا خانه و اینجور روزی گذشت که می شد روز خوبی باشد اما روزی معمولی شد با هزار جور خیال و فکر.,روزی جمعه,جمعه چه روزی است,جمعه سیاه چه روزی است,دعای روزی جمعه,جمعه چه روزیست,جمعه سیاه چه روزی بود,جمعه سیاه چه روزی,جمعه سیاه چه روزیست,جمعه خونین چه روزی است ...ادامه مطلب

  • جواهر ده

  • جواهر ده، روستایی است نزدیک رامسر. از نوشهر تا رامسر راندیم و بعد انداختیم توی راه باریک روستایی که از کوه بالا می رفت و دور تا دورش درخت بود. آرام بالا می کشیدیم و دور می زدیم و راه پرپیچ و خم بود و خلوت. بعد بالاتر که رفتیم از ابرها هم رد شدیم و ابرها زیر پای ما بودند و خانه ها با سقفهای شیروانی رنگی به دید می آمدند. ابر توی آسمان معلق بود و باد ابرها را از دره سبزی رد می کرد و هل می داد به سمت شرق و ما حرکت ابرها را سیاحت می کردیم که حال دود را داشتند. انقدر بالا رفتیم تا به جواهر ده رسیدیم و این یعنی چهل دقیقه رانندگی. ورودی ده عوارض گرفتند. کار زشتی بود. خو,جواهر ده,جواهرده رامسر,جواهرده کجاست,جواهرده عکس,جواهرده هتل,جواهر ده مازندران,هتل جواهرده,جواهرده در رامسر,جواهر ده در زمستان,جواهرده ویلا ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها