بعضی عضوهای درونی هستند که آدم حسشان میکند. انگار همیشه هستند. وجودشان را با درد ثابت میکنند. جایشان برای تو معلوم است، کارشان معلومتر.
برای من معده و کلیه این طورند.
معده درد همراه همیشگی من است. وقتی درد میگیرد که اغلب هم درد میگیرد هزار قلم فکر میکنم تا از شر دردش نجات پیدا کنم.
اول آب میخورم. دردش شبیه آتش گرفتن است و گر میگیرد و سعلهور میشود و در قفسه سینه میچرخد. اما آب افاقه نمیکند،. عرق نعناع، نه. جوشانده اویشن، باز نه. بعد قرصها شروع میشوند، از این به آن، کمکم التهاب میخوابد، اما انگار همیشه تهدیدت میکند که هست.
ناراحتی کلیه توفیر دارد. کلیه من سنگساز است، تا اینجا یعنی آب بخوردن فراموش نشود که میشود. اما درد کلیه فرق دارد، عمیق است و چنان سهمگین است که قوه فکر کردن را ازت میگیرد. فقط درد میماند. جایی در پشت، پایینتر، عمیقتر. باقی مواقع که سنگ و شن در کلیهات به حرکت در نیامدهاند درد خفیف و دوستداشتنی است. گز گز مختصری است.
اما درد اصلی کلیه نابود کننده است انگار چیزی پشت کمرت ترکیده باشد. گمان میکنی اگر گریه کنی بهتر میشوی. یا اگر کمرت را بچسبانی به حوله داغ شده با اتو. اما هیچ فرقی ندارد. تنها باید منتظر بمانی تا یک جوری خودش آرام شود.
این هر دو بیماری موروثی است. پدرم کلیه درد دارد و مادرش هم. مادرم و هر دو پدربزرگم معده درد. پدربزرگهایم سرطان معده داشتند. مادربزرگم دیالیزی بود.
همه چیز تکراری است. درد اما تکراری نیست. این درد که مستاصلت میکند به یادت میآورد که هستی، بودنت را به یادت میآورد
برچسب : نویسنده : changizia بازدید : 189