روز آخر سفر را بیشتر در شهر پیادهروی کردم. روز شنبه بود و استانبول تعطیل. شب قبلش هم در خیابان زیبای بشیکتاش پیادهروی کرده بودم و کافههای شیک کنار تنگه بسفور را سیاحت کرده بودم. میدان احمدی یا هیپودروم هم رفتم که عالی بود. آب انبار باسلیکا را هم دیدم مربوط به دوران بیزانس. جای غریبی بود. هزینه ورودی به آبانبار بیست لیر بود. تا ساعت دوازده روز شنبه در خیابان قدم زدم. هوا گرم و مرطوب بود. سپس برگشتم به هتل الیت ورد که هتلم بود و جای خوب و مرتبی هم بود و تا ساعت چهار توی لابی نشستم تا اتوبوس ترانسفر به دنبال من آمد و حرکت کردیم به سمت فرودگاه آتاتورک. توی راه ترافیک بود و یک ساعتی تا فرودگاه طول کشید. وقتی رسیدیم همه چیز بدو بدو شد، نخست در صف کارت پرواز، بعد از تحویل بار در صف خروج از ترکیه و ارایه پاسپورت. همه اینها دو ساعت و نیمی طول کشید، رسیدم به محل سوارشدن هواپیما ساعت هفت و نیم شده بود. پرواز ساعت هشت و نیم بود، نشستم تا سوار هواپیما شوم، هشت و ربع توی هواپیما بودم، با این وجود هواپیما با تاخیر پرید، دلیلش هم پنج شش جوانی بود که بار را تحویل داده بودند اما از خودشان خبری نبود، تا حضرات تشریف فرما شوند نیم ساعت طول کشید، پس از آن هم نیم ساعت در صف پریدن هواپیماها بودیم، به هر حال حرکت کردیم به سمت تهران.
وقتی هواپیما پرید، انگار بخشی از من در این شهر زشت و زیبا در این شهر با گذشته زیبا و روزمرگی زشت، در این شهر سلاطین و امپراطوران جا مانده بود. استانبول را دوست داشتم و مطمئنم باز به این شهر سفر خواهم کرد. این سفر هم بسیار به من خوش گذشت.
سه ساعت بعد در فرودگاه امام به زمین نشستیم. به عکس استانبول که دو سه گیت برای شهروندانش داشت چند برابرش برای گردشگران، تهران یک گیت برای گردشگران داشت. معلوم است که چندان کسی تمایل به سفر به ایران ندارد، حیف از این همه زیبایی ایران که به چشم نمیآید حیف.
جامعه کهنه ...
ما را در سایت جامعه کهنه دنبال می کنید
برچسب : پایان,استانبول, نویسنده : changizia بازدید : 165 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 16:27