شهر کماکان در نظرم بدگل است، اما بدون استرس، چیزی در شهر نیست که روی قلب آدم بنشیند. سر هر کسی به کار خودش است. امروز به قشنگترین مسجد عثمانیها رفتم، مسجد سلطان سلیمان. زیباترین بنایی بود که دیدهام. مسجدی از سنگ مرمر و عظیم. تنها سه سال طول کشیده است تا کف سازی این مسجد تمام شود، پس از آن یکسال به کارگرها استراحت داده میشود. شاه طهماسب صفوی محض طعنه جواهراتی برای شاه سلیمان میفرستد که اگر پول کم آوردهاید این هم کمک. سلطان کل این جواهرات را خرد میکند و در بتن یکی از چهار مناره میریزد. پس عجیب نیست که در آفتاب یکی از منارهها که به مناره طلایی مشهور است میدرخشد. سلطان و همسرش خرم را در قبرستان پشت مسجد دفن کردهاند. سلطان در جایی دیگر فوت کرده است و او را مومیایی کرده و به استانبول اوردهاند. مسجد زیبای سلطان سلیمان مشرف است به دریایی زیبا.
در حیاط مسجد بنایی هست که پیش از اینها در روزهای جمعه برای ایجاد صدای دلانگیز برای نمازگزاران به کار میآمده، با استفاده از آب.
در مسیر رسیدن به مسجد دیوارهای قطور شهر کنستانتین پولیس دیده میشود که توسط سلطان محمد فاتح فتح شد. پانصد و پنجاه سال پیش. در نبردی که شرحش در پانوراما آمده است. پانوراما چندان دیدن نداشت. پس از آن اکواریوم را دیدم که نزدیک فرودگاه آتاتورک است. در منطقه مرفهنشین استانبول و کنار دریای مرمره. اکواریوم جور به جور ماهی دارد از دریاهای مختلف، از دریای سیاه تا آمازون و ماهی معروف گوشت خوارش. برای خانوادهها جذاب است برای من ابنیه تاریخی جذابتر است تا این قسم بناها. ناهار را در فوت کورت پاساژی که اکواریوم در آن قرار داشت خوردم. خیلی هم خوشمزه بود. پاساژ مرتبی بود و بینهایت هم گران.
کلا خیلی به من خوش گذشت. فردا قرار است با کشتی به جزیره بویوک آدا بروم.
جامعه کهنه ...
ما را در سایت جامعه کهنه دنبال می کنید
برچسب : مسجد,سلطان,سلیمان,روز,دوم, نویسنده : changizia بازدید : 192 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 9:49