جامعه کهنه

متن مرتبط با «روز» در سایت جامعه کهنه نوشته شده است

چند روزی این چنین.

  • روزهای تعطیل خوش نگذشت. برادرم در محل کارش به مشکل خورده و طلبی دارد که وصول نمی شود در حد سیصد میلیون و اعصاب ما را بهم ریخت. مبلغ زیادی است پول بیش از یک سال کار است. برکه هم کوتاه آمد و کمی باهاش بازی کردم و یک چیزهایی براش خریدم. کمی شیطنت کرد و دایی دایی به ناف من بست اما چون بی اندازه دوستش دارم هر کاری بخواهد می تواند انجام دهد. شب با وعده رفتن به شمال دل کند و رفت اگر نه دوست داشت بماند پیش ما. باقی تعطیلی به خواندن آلمانی گذشت و کمی هم کتاب. مقاله سوم مخمل هم چاپ شده یا قبول شده و به زودی دفاع خواهد کرد. خیلی زحمت این درس را کشید و رساله اش به نظرم با تغییراتی قابلیت کتاب شدن را دارد. دو روز پیش هم محمد محمدعلی فوت کرد. یکی دو باری او را دیده ام. به جز برهنه در باد اثر قابل اعتنایی ندارد که نام ببرم. اما همین یکی از کتابهای خوب دوران معاصر است باقی کتابهایش به نظرم چنگی به دل نمی زنند. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دو روز

  • دو روز تعطیل بود خیلی بد گذشت. منزل خودم هم نبودم. اولین بار کرایه ده میلیونی را این ماه دادم. دادم درآمد. باید منزل را تغییر دهم. حالا که از این ور و آن ور وام گرفته ام می توانم بروم جای دیگر. البته احتمالا. کمی خسته ام اما امروز که روز اول پاییز است روز خوبی شد. یک روز پاییزی قشنگ. مادرم می گوید بروم پیش آنها زندگی کنم با این خرج و برج ها. خودم هم بهش فکر کرده ام اما توان و تحملش را ندارم. درواقع با مادرم مشکل اصلا ندارم با مخمل هم ندارم اما پدرم کمابیش یک کارهایی می کند که مخ آدم بخار می شود و تحملش قدری برای من سخت است. البته خب منزل خودش است و هر جور هم بخواهد رفتار می کند خب من هم تاب این جور چیزها را ندارم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یک روز خوب

  • هوا امروز گویا گرم‌تر شده است. حال خودم نیمه شب خوب شد و امروز رو حساب اینکه حالم خوب بود خیلی بهم خوش گذشت. روز بعد بهبودی همیشه برایم جذاب است. انگار بار درد از روی دوشت برداشته شده است. شاید فردای مرگ هم همین لذت را داشته باشد. الله اعلم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یک روز عادی اما گرم

  • چند روزی بود که برکه منزل پدر و مادرم این‌ها مانده بود. روز پنج شنبه باید می‌رفت کلاس موسیقی که من رساندمش و صبر کردم تا بیاید. کلاسش در شیخ بهایی قرار دارد و از ان مراکز موسیقی جذاب و شیک و پیک است و البته شلوغ. خلاصه آنجا ماندم تا بیاید بابام هم همراهم آمده بود و رفتیم تا پارک آب و آتش و همان جا زیر سایه نشستیم. طبق معمول پدرم خواست از ان حرفهای روی اعصاب بزند که خودش دوست دارد و متاسفانه من اصلا دوست ندارم و از جنس حرفهای سطحی کف خیابان است که من صفحه را عوض کردم. خودش فهمید. بد روی اعصاب است. آن حالت آرامش را از دست داده است و متاسفانه روز به روز هم بیش از گذشته حرف بی‌ربط می‌زند. فی‌المثل ورودی پارک را گفت اینجا وزارت راه است؟ گفتم آقا شما کارمند نبودی؟ ساختمان به این بزرگی را کنار آن ساختمان می‌بینی که کلبه گلی را می‌‌گویی وزارت راه ... یا مثلا ساختمان بانک سپه که جنب این وزارتخانه است را گفت بانک وزارت است؟ دیگر من جواب ندادم و رفتم توی فکر خودم و سرم را با چیز دیگری گرم کردم. خواهرم که مامان پارمیس است می‌گوید انگار همیشه راننده بوده نه کارمند و من این ضعف را ناشی از عدم مطالعه و چسبیدن به زباله‌دانی به نام اینستاگرام می‌دانم که مغز را تباه می‌کند البته اگر استعدادش را داشته باشی (کی ندارد؟) برگشتن بچه کمی بازیگوشی کرد و توی خانه هم مجبورم کرد باهاش توپ بازی کنم و همراهش بدوم. انقدردویدم که نفسم بند آمد. بعد هم بچه پرید روی من و تا آمدم بفهمم دو سه تا گاز ازم گرفت که جاش سریع سیاه شد. بچه بامزه‌ای است و گاهی هم چیزهایی می‌پراند که آدم از خنده روده‌بر می‌شود. در یکی از دعواها یا بحث‌های همیشگی پدر و مادرم (نود درصدش ندید سر غذاست پدرم آدم شکمویی است ولی نمی‌خواهد این ر, ...ادامه مطلب

  • زندگی در یک روز عادی

  • باشگاه بد نبود. اکثر همکاران گفتند اخلاقت خوب شده ، ظاهراً در روزهای گذشته اخلاق درستی ندارم. گفتم به هر حال یک روز هم خوبم دوباره به همان تنظیم اصلی برمی‌گردم. استادم زنگ‌زد که بابت مشهد می‌خواهم. هنوز فکر می‌کنند اینجوری است. دیگر همه چیز را سپرده‌اند به سیستم‌ها. مثلا مدیریت هم خوانده. تازه من کارمند دانشگاهم نه شرکت هواپیمایی ، اما یکی برای جور شد، سه تا می‌خواست که گیر نیامد. از این کارها خوشم نمی‌آید. به همکارم گفتم از بیرون اگر کار کردن آدم‌ها را ببینی خنده‌ات می‌گیرد. چیزی بیش از بازی کودکانه نیست، با همان جدیت این بازی را هم پیش می‌بریم. حیف عمر. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • روز بارانی تهران

  • امروز اداره نرفتم. کمی دیر بیدار شدم و تلاش کردم بالاخره کافکا در ساحل را تمام کنم. بدجور روی اعصابم است. بعد رفتم نشر چشمه. مهدی و کاوه و بهرنگ نبودند این شد که گشتی توی کتابفروشی زدم. چیز دندان گیری نیافتم یا چندان چشمم را نگرفت. رمانی از زنگی آبادی چاپ شده بود که بد ندیدم بخوانم. یک رمان کوتاه یا داستان بلند هم از یک نویسنده لهستانی خریدم که به نظرم خوب آمد. حالا خواندم نظرم را خواهم گفت. بعد هم رفتم کت و شلوار و پیرهن خریدم. اداره با یک جایی قرار داد داشت که همانجا رفتم. بابک هم گفت بیست میلیون داری بدهی کارم پیش رود... ته جیبم را تکاندم پنج تومان بیشتر نداشتم. دیگر همین را دادم. جز خانواده به هر کسی پول داده ام با والذاریات پس داده یا اصلا پس نداده. این هم خودش داستانی است و در شرایطی که خودم حسابی مقروض بودم نشد ازش استفاده کنم و کار بیخودی است پول قرض دادن البته منهای خانواده. یک همکاری داشتیم می گفت چندتا دوست داری؟ مثلا می گفتی صد تا... خب به همه این صدتا زنگ بزن، از هر کدام مثلا ده تومن بگیر. نصفشان هم که بدهند خودش می شود مبلغی و بعد مثلا ماشین باهاش بخر. حالا تو می پرسیدی چطور پس بدهم؟ اون هم هست. در می امد می گفت نباید پس بدی که. یاری دوستته دوبار بهت می گه تو هم نمی دی اون هم روش نمی شه دیگه بهت بگه. این جوری است. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چرا روزها اینگونه شده

  • تا به حال روزهایی تا به این حد بی کیفیت نداشته ام. چنان راه می روم و چنان در فکر این موضوع و آن موضوع هستم که نمی فهمم چه طور امدم و چه طور رفتم. به دلایل نامشخص هم در منزل انرژی ندارم کاری انجام دهم. روزها را هل می دهم. دیروز هم رفتم باشگاه و استخر که همان اول شانه ام خورد به در و زخم شد این شد که نشد استخر بروم و برگشتم. خلاصه این گونه گذشت. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دانشکده، یک روز خلوت/روز نوشته ایام کرونا

  • دانشکده امروز هم خلوت بود، بدون دانسجو، دانشکده لطفی ندارد. امور عقب افتاده را انجام دادم، شنبه باقی کارها را انجام می‌دهم که ارتباطی با حضور دانشجو ندارد. , ...ادامه مطلب

  • روز سرد بارانی/روز نوشته ایام کرونا ۲

  • صبح حالم خوب بود. زدم بیرون برای تعویض روغن. طرف گفت الف ایرانی بریزم یا فرانسوی. گفتم اگر تقلبی نیست فرنگی. بعد از دهانش در رفت که اماراتی است. اولش تصمیم داشتم بهران بریزم اما چون از اول روغن الف ری, ...ادامه مطلب

  • مادر/روز نوشته ایام کرونا ۳

  • خواهرم کم کم دارد مادر می‌شود. کلی کتاب قصه خریده است تا برای دخترش قصه بگوید، وسایل بچه‌اش را کم کم می‌خرد. خواهرم عاقل‌ترین بچه خانواده است، نه بی‌جهت درس خواند، نه عمرش را تباه مطلب بی هوده کرد، ازدواج کرد مادر شد، بهترین کار دنیا. حالا ما هم منتظریم تا فرزندش به دنیا بیاید. شاید مرداد ماه. , ...ادامه مطلب

  • شیفت امروز/رو نوشته ایام کرونا ۴

  • امروز شیفت من بود، شکر خدا همکاران و مراجعان اکثرا رعایت می‌کنند و سعی می‌کنیم ارباب رجوع مراجعه غیر ضروری نداشته باشند و دانشجویان هم رعایت کرده‌اند. روند اوضاع کرونا در ایران با توجه به آمار رو به ب, ...ادامه مطلب

  • روزهای آخر هفته

  • پنج شنبه و جمعه را منزل پدر بودم. بیشتر به مطالعه گذشت و کارهایی از این دست. توی منزل دمبل دارم و وزنه می‌زنم. راهگشاست، بدون ورزش چیزی آدم کم دارد و بدن درد و چه و چه سراغت می‌آید. فردا اگر شد کمی درس خواهم خواند. روز پنج شنبه وقت آرایشگاه دارم. توصیه کرده‌اند نروید که خب نخواهم رفت. حالا با این موهای پیچ پیچ و فرفری که به پشم و پیل گوسفند می‌برد چه کنم؟, ...ادامه مطلب

  • یک روز در میان

  • قرار شد یک روز در میان برویم سر کار تا آخر سال. من روزهای زوج و همکار دیگرم روزهای فرد. تا چه پیش آید. امروز دانشجویی برخلاف توصیه من از مشهد پا شده بود بیاید کارهای فارغ التحصیلی اش را انجام دهد. یک روزه. از سال نود و شش فارغ التحصیلی شده و حالا سر و کله‌اش پیدا شده که بیا و کار را انجام بده. راهش انداختیم اما کار اصلی موکول شد به بعد از عید. البته تذکر جدی دادم که به فکر سلامتی خودش نیست، به فکر همشهری هایش باشد. مانده تا درک کنیم جا به جا شدن در این شرایط خطرناک است و اشتباه., ...ادامه مطلب

  • روز تعطیل ملال‌آور

  • به دلیل آلودگی هوا، شنبه تعطیل بود، برنامه‌ای برای این روز نداشتم و کمابیش روز ملال‌آوری را گذراندم. دوست داشتم باشگاه بروم که آن هم مقدور نشد، هوا اما خیلی زود با بادی که آمد مناسب شد و قضیه فعلا حل , ...ادامه مطلب

  • روز بارانی زیبا

  • امروز برای گرفتن گواهی امتحان جامع و انجام کارهای پایان نامه رفتم دانشگاه. باران می بارید و هوای خوشبو و زیبایی بود. با اینکه راه دور بود و در نهایت مدیر گروه هم نبود و کار گیر کرد و از گواهی هم خبری نبود اما به من خوش گذشت در این باران زیبا. رسیدم خیس و تلیس شده بودم و سرماسرمایم شده بود اما چه باک... روز بارانی زیباست و نباید در اتاق ماند و باید رفت و قدم زد., ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها