دیشب باشگاه بسیار خوش گذشت. از معدود روزهایی بود که سه ساعت در باشگاه ماندم. غالبا یک ساعت و نیمه سر و تهش را هم میآورم. برگشتنا خیلی گرسنهام شد. چیزی در خانه نداشتم جز تن ماهی. همین را خوردم، زیاد خوشمزه هم نبود. بدمزه هم بود. نمیدانم چه حسابی است که مزه تن ماهیهای قدیمی خوش بود و حالا بدمزه شدهاند. شب چنان سر همین غذای ناجور معده دردی گرفتم که نگو. هنوز هم درگیرش هستم. صبح امروز، پنجشنبه زدم بیرون، نامهای پست کردم به شهرستان، مصیبت اینجا بود که تا فلکه اول صادقیه پستی نبود. هیچ وقت از میدان صادقیه خوشم نمیآمد. یک زمانی برج آلومینیومی سر میدان مرکز خرید پر رونقی بود اما الان مثل هیکل بزرگ بیخاصیتی است، به خرابه میبرد. بعد هم رفتم اکباتان بلکه بتوانم ساعتم را درست کنم. دوباره بندش مشکل پیدا کرد. بیست تومن هم خرجش شده بود. اینبار بند اصلیاش را پیدا کردم. هفتاد و پنج تومنی شد. بند قبلی را دادم به ساعت سازیه وگفتم بدهد به کسی که لازم دارد. طرف هم پنج تومن کمتر گرفت. ناهار لازانیا داشتم از این غذا خوشم نمیآید. معدهدردم با این غذای بیخاصیت بدتر شد. قرار بود غروب بروم بیرون که نشد، ماندم در خانه و قهوه پشت قهوه خوردم.
جامعه کهنه ...