به دلیل آلودگی هوا، شنبه تعطیل بود، برنامهای برای این روز نداشتم و کمابیش روز ملالآوری را گذراندم. دوست داشتم باشگاه بروم که آن هم مقدور نشد، هوا اما خیلی زود با بادی که آمد مناسب شد و قضیه فعلا حل شد. چاره نبود جز اینکه بروم منزل پدر. زنگ زدم، خودش آمد به دنبالم. اول صبحی البته کمی هم دلشوره داشتم، به جای اینکه صد و دو هزار تومان بریزم به حسای ساختمان، یک میلیون و بیست هزار تومان ریختم و حسابم کلا خالی شد. پیگیری واریز محدد پول به حسابم، وقت صبحم را گرفت. بعد هم مامور اداره برق زنگ زد که چه نشستهای دارم برقت را قطع میکنم و چهار ماه است پول برق نداده ای. گفتم دادم. گفت پس قبض اشتباه را دادهای و شماره کنتورت این است ... گفتم ای داد. شناسه قبض را ازش گرفتم و دیدم صد و سی هزار تومان باید بدهم و معلوم نیست قبض کی را تا کنون میدادم. داشتم پرداخت میکردم که داداشم گفت بیا برویم خودمان کنتور را چک کنیم. به حرف این نیست که. رفتیم دیدیم بله من درست قبض میدادم و کنتوری که مامور میگفت مال همسایه ست و نزدیک بود من قبض همسایه را بدهم، بعد دوباره اشتباه بدهم تا کی گندش در بیاید. خدا خیر بابک بدهد که هوشمندانه عمل کرد. خلاصه گذشت و این طور که گفتم با ماجرا هم گذشت.
جامعه کهنه ...برچسب : نویسنده : changizia بازدید : 152