جامعه کهنه

متن مرتبط با «خاطرات سفر به تبریز» در سایت جامعه کهنه نوشته شده است

سفر

  • چند هفته پر تنش را پشت سر گذاشتم. اولش با پیش دفاع رساله شروع شد. چند روزی اداره نرفتم و مطالعه کردم و فایل دفاع را آماده کردم و بارها تمرین و تمرین. روز شنبه پیش دفاع من بود. مثل بیشتر اوقات زود رسیدم. دفاع ساعت سه و نیم بود. آنقدر استرس داشتم که در همان روز یازده کیلومتری راه رفتم. مداوم خطا یا اشتباه احتمالی در رساله‌ام جلوی چشمم می‌آمد. بعد که نوبتم شد، حالا مگر اینترنت وصل می‌شد، یک نفر آمد کمکم کرد و وصل شدم. استاد مشهوری رئیس جلسه بود اما شروع که کردم، اعتماد به نفسم برگشت و کمتر از بیست دقیقه حرف زدم طبق توصیه رییس جلسه. بعد داوران حرف زدند و چنان رساله‌ام را از بنیان کوبیدند که قلبم گرفت. اصلا بعضی‌هاش را نمی‌شد اجرا کرد. در کل سه نفر حرف زدند. رییس جلسه در انتها هم از استادم و هم از من تشکر کرد اما بدجور هم انتقاد کرد. استادم بهم گفته بود یک بار را حتما رد می‌کنند، ناراحت نشو. توی راه خانه خستگی بر جسم و روحم نشسته بود. از استادم تشکر کردم. کمی دلداری‌ام داد و من هم وسط زمین و آسمان. تقریبا مطمئن بودم رد می‌شوم اما صبح دیدم کفایت را گرفته‌ام. چقدر خوشحال شدم. باقی کارهای رساله و ایرادها را برطرف کردم تا برسم به دفاع نهایی. این وسط از وزارت راه هم زنگ زدند که بروم مصاحبه، در آزمونش قبول شده‌ام اما انصراف دادم و نرفتم. چیزی برای من نداشت . چند روزی با خانواده می‌روم کیش. یعنی بنا بود تا جمعه بروم اما به دلیل همین مصاحبه برنامه را تغییر دادم و شد یکشنبه تا سه شنبه. به نظرم بس است. چهارشنبه هم می‌توانم بروم دنبال باقی کارهای درسم. درسم رو به پایان است بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شعبه جدید چشمه

  • دیروز افتتاحیه شعبه جدید چشمه بود که در خیابان استاد شجریان قرار دارد. خانه زیبایی که تبدیل به فروشگاه و کافه شده بود. بسیار زیبا بود. من تقریبا ساعت 18 که مراسم شروع شده بود رسیدم. کاوه را دم در دیدم که از دیدنش همیشه خوشحال می شوم. بعد رسول رخشا که چند وقت بود ندیده بودم و یک ذره هم تغییر نکرده بود. اما رسول گفت پیر شده ای و احوال درسم را هم پرسید. خانم کاوه هم بود که اسم من یادش رفته بود. خودش بنده خدا خجالت کشید اما خب به یاد داشتن اسم این و آن چه حسنی دارد؟ خودم هم زیاد حافظه رو به راهی ندارد. از رسول احول مهدی را پرسیدم که چندان اطلاع نداشت. بعد هم بهرنگ و... آقای امرایی را هم دیدم که معلوم بود قلبش هنوز رو به راه نشده. نفس نداشت. آقای تیموری که قبلا هم در فروشگاه چشمه بود و الان جای دیگری مشغول است و... آخر سر هم کاوه فولادی نسب و خانمش که هر دو الحق محترم هستند. کاوه خوش تیپ بود و موهاش هم سفید. از آدمهای دوست داشتنی ای است که می شناسم هر چند نویسندگی اش را دوست ندارم. حالا اینم گفتم. آقای کیائیان هم بودند که خب ایشان را خیلی دوست دارم. گوشه ای نشسته بود، بیرون فضا و... زود برگشتم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • برادران لیلا، نمایش نکبت به هر قیمتی

  • سعید روستایی در برادران لیلا سعی کرده است به هر قیمتی، ولو غیرواقعی، نمایشی از نکبت ارائه دهد و فلاکت. موضوع این نیست که این نمایش و نگاه به معضلات اجتماعی خطاست که شاید از دید بسیاری رسالت هنر سینما همین باشد، موضوع این است که نگاه سعید روستایی هنری نیست بلکه آلوده به ایدئولوژی است یعنی کارگردان برفرض به سمت یک معضل اجتماعی نرفته است که آن را نمایش دهد بله به هر وسیله خواسته است ایدئولوژی خودش را در قالب فیلم نمایش دهد. این نمایش جاهایی به شدت شعاری و آنچنان که گفته شد غیرواقعی و بیرون زده است. فیلم مجموعه این شعارهاست و کلیشه های مرسوم نمایش فلاکت که چون ماهیت ایدئولوژیک هم دارد چنان تبلیغی می نماید که بیننده را خوشایند نیست. بیننده در سرتاسر فیلم که نکبت از آن سریز میکند یک راه فراز، گریز، امید نمی بیند و مداوم مجبور است دیدگاه فیلم ساز را که به هر والذاریاتی هست به خورد بیننده می دهد تاب بیاورد. روستایی نگاه خوبی به معضلات اجتماعی دارد اما نمی تواند یا نمی داند که باید جامعه اش را جز با عینک ایدئولوژیکی هم ببیند که بر چشم زده اصلا باید آن عینک را بردارد. شاید این گونه فیلم ها در این جشنواره و آن جشنواره جلوه کنند که کرده اند (و بدبختی روستایی هم همین است که نگاه او توسط این جشنواره ها تقویت شده) اما بیننده داخلی را نه اغنا می کند و نه تحت تاثیر قرار میدهد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بهره وری

  • القَیلُ مَعَ التََّدبیرِ أبقى مِنَ الکَثیرِ مَعَ التََّبذیرِ کار اندک با تدبیر، پایدارتر است از کار زیاد با اسراف کاری, ...ادامه مطلب

  • به سمت رشت

  • از فومن تا رشت یکسره بزرگراه است. گو اینکه ما در یکی از دهات های نزدیک فومن ساکن بودیم. بزرگراه جوری بود که اصلا متوجه نشدیم که وارد رشت شده‌ایم اما خب شلوغی و ترافیک مال شهر است دیگر. رشت هم مثل شهرهای شمالی بود. با همان سقف‌های شیروانی اخرایی رنگ که هیچ‌گاه پسند من نبوده و نیستند. راندیم تا میدان شهرداری. همان نزدیکی پارک کردیم ، درواقع در یک پارکینگ .پیاده راهی نبود. از کوچه که درامدیم همه جا شلوغ بود وادم‌ها دستفروش‌ها، مغازه دارها، کافه ها... جای قشنگی بود. بنای شهرداری هم خیلی زیبا بود. مثل میادینی بود که در خارج از ایران وجود دارد. یکی‌اش را در روسیه دیده‌ام و اساسا این نوع میدان را دوست دارم جایی برای کنار هم بودن مردم. بدون هدف توی میدان و خیابان‌های اطراف قدم زدیم. کمی تعداد پلیس‌ها در میدان زیاد بودو صدای آمبولانس هم مداوم می‌آمد و از بین مردم رد می‌شد. به نظر من که بار اول بود آمده بودم طبیعی می‌آمد اما گویا چندان طبیعی هم نبود. از یکی از نانوایی‌ها نان خریدیم و خواهرم برای برمه لباس محلی شمالی گرفت و من هم کلوچه داغ خریدم و ذرت. جای خیلی خیلی قشنگی بود و هم دوست داشتیم بیشتر بمانیم که نشد.ساعت حدود نه و نیم شب راه افتادیم به سمت ویلا. حالا مگر می‌رسیدیم؟ همه جا چنان تاریک بود که چشم چشم را نمی‌دید. رانندگی سخت بود به خصوص در جاده‌های روستایی، یک طرفه، پر از چاله چوله... دو ساعتی در راه بودیم تا بالاخره رسیدیم. خیلی خسته بودم. زود خوابم برد بخوانید, ...ادامه مطلب

  • محاسن جابه جایی با مترو

  • این مترو وسیله جالبی است. علاوه بر این که ایمن است و به سرعت هم طرف را به مقصد می رساند برای من این حسن را هم داشته که در ساعتی که در مترو هستم کتاب صوتی گوش کنم. بوستان را کامل شنیده ام. البته باتوجه به ارادتی که به سعدی دارم دو بار بوستان را شنیده ام. حالا هم نوبت مثنوی است که آن هم معرکه است. آدم در عین حال که در مترو است در جای دیگری است و با دنیای معنا رابطه دارد و بهترین وضعیت است برای مسافر که گوش به معنا دهد.  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تیزر فیلم «لونه شغال» به کارگردانی رضا دادویی منتشر شد

  • به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری برنا، عوامل و مشخصات فیلم «لونه شغال» که جمعه 19 مهرماه ساعت 19:15 روی آنتن شبکه سه می‌رود به شرح زیر است:نویسنده: لیلی عاج، رضا دادویی(بر اساس طرحی از: علی چنگیزی)ک, ...ادامه مطلب

  • یکشنبه نیمه ابری

  • هوا نیمه ابری است. این‌ها را نزدیک ساعت هشت شب می‌نویسم. روز خوبی نداشتم. نفهمیدم چطور گذشت و به این ساعت رسید. صبح زود بیدار شدم، تقریبا تا یازده با همه پرتی حواس کتاب خواندم، بعد رفتم منزل پدرم. داشتند شله‌زرد می‌پختند. کمی برای خودم فکر و خیال کردم. ناهار بی‌مزه‌ای خوردم. شب رفتم هایپر می اکباتان و خرید کردم اما باز هم حالم جا نیامد که نیامد. امروز هم گذشت، بی‌کیفیت‌تر از روز پیش., ...ادامه مطلب

  • 40 داستان‌ کوتاه‌نویس برتر از 1357 تا 1397 به انتخاب روزنامه آرمان

  • محمد محمدعلی (1327-تهران)1- بازنشستگی، 1366/ منیرو روانی‌پور (1333-بوشهر)2-کنیرو، 1367محمدرضا صفدری (1332-بوشهر)3-سیاسنبو، 1368اصغر عبداللهی (1334-اهواز)4-سایبانی از حصیر، 1369اصغر الهی (1323 مشهد-139, ...ادامه مطلب

  • تجربه مهدی، تجربه من

  • در مجله تجربه اشاره کوچکی به این وبلاگ شده است و البته به حقیر. من تجربه نمیخوانم، دلیلش البته مهدی نیست، به هر حال او هم کار خودش را می‌کند، واقعا وقت نمیشود، به هر حال در این شماره فرموده که: ما نویسنده‌ای داریم که برای مخاطبانش گزارش روزنامه می‌نویسد از خودش، از حمام رفتنش، شلوار خریدن یا کیفیت نیمرویی که نصف شب خورده و این تاملات اولی را گره می‌زند به جه, ...ادامه مطلب

  • لاتاری، گانگستر بازی در دبی به شیوه مهدویان یا یک قیصر در دبی

  • لاتاری فیلمی است ساخته محمد حسین مهدویان. فیلم درباره غیرت است یا قرار بوده درباره غیرت باشد. تیتری که جایی درباره این فیلم خواندم این بود: غیرت به سینمای ایران برگشت. ان‌شالله.اما به گمانم هم زمان فیلم درباره بی‌غیرتی و جهالت هم بود. این‌ها هم راه هم به ذهن می‌آیند. فیلم را جوابیه‌ای تصویری به فیلم فروشنده فرهادی دیدم‌. فرهادی فیلمساز مورد علاقه من نیست قطعا... آنجا، یعنی در فیلم اسکار گرفته فرهادی، مرد با وجود اطلاع از تجاوز به همسرش، متجاوز را می‌بخشد‌. (شکر خدا همه روشنفکر)اما مهدویان هر دو‌ حس را هم زمان ساخته و به این دلیل شاید اثر عمیقی بر بیننده نگذارد، بیش از ان نوعی سطحی نگری عوامانه.در فیلم قیصر هم فقدان بی‌غیرتی، همه را همراه با قیصر می‌کرد. تنها همین حس بود و بیننده هم با قیصر هم قدم می‌شد تا به انتها‌، هر چند ان عوامگرایی در قیصر هم هست.اما داستان فیلم: دو جوان در لاتاری ثبت نام کرده‌اند و قصد دارند به امریکا بروند... پدر دختر با ازدواج این‌ها مخالف است، سر و کله جوان مایه‌داری پیدا می‌شود و پدر دختر را برای کار مدلینگ به دبی می‌فرستد، همراه آن جوان. پس از چندی جسد دختر را به ایران می‌آورند، او خودکشی کرده است.پسر برای گرفتن انتقام همراه مربی فوتبالش که در جبهه‌های جنگ هم شرکت کرده به دبی می‌رود تا جوان را بگیرند و بکشند.... در این میان ماموری هم ایشان را همراهی می کن, ...ادامه مطلب

  • كدام خيريت؟ فوتبال متصل به چاه نفت

  • حواشی اخیر پرسپولیس و کاری که طارمی کرده است، یعنی قضیه همان یک میلیارد که باید به تیم ترکیه‌ای می‌داده و نداده و زده پر شالش و پیش خودش هم گفته فوق فوقش چهار ماه محرومیت است دیگر، مصداق بارز مدیریت رانتیر است. مدیریتی که مستقیم و غیر مستقیم به پول نفت وصل است. تیم پرسپولیس و البته استقلال به چاه نفت وصلند، سرمایه ملی را می‌بلعند و بازیکنان و مربیانی پر مدعا، پول‌دار و نااگاه می‌سازند که یک میلیار, ...ادامه مطلب

  • برادر انگلستان در راه رمان یا نرسیدن به رمان

  • برادر انگلستان اولین رمان علیرضا قزوه است.کتاب بدی نبود. یک جاهایی، به خصوص در ابتدای کتاب صحنه‌ها و مایه‌هایی از یک رمان خوب توی کتاب هست. ماجراها و قصه‌هایی که مربوط به گذشته است و به خصوص صحنه‌های قطار خوب از آب درآمده است.زبان قزوه در این برادر انگلستان پالوده و شیرین است و روایت عمو ... هم الحق خواندنی است. آدم را گاهی به یاد بعضی از صحنه‌های رمان همسایه‌ها می‌اندازد.اما برادر انگلستان هنوز ت,برادر,انگلستان,نرسیدن ...ادامه مطلب

  • باورهای عامیانه مردم ایران به کوشش حسن ذوالفقاری

  • دکتر ذوالفقاری خیلی برای این کتاب زحمت کشیده‌اند.به نظرم باورهای عامیانه مردم ایران از فرهنگ‌هایی که آدم باید یکی‌اش را دم دست داشته باشد به خصوص اگر اهل تحقیق و نوشتن باشد.من افتخار داشتم چند صباحی شاگرد دکتر حسن ذوالفقاری باشم انسان با دانش و آگاه و اهل پژوهشی است.کتاب خوبی است. ممکن است مختصری گران باشد اما مطلب جالب کم ندارد. طبیعی است این کتاب فرهنگی است درباره باورهای عامیانه مردم سرزمین‌مان,باورهای,عامیانه,مردم,ایران,کوشش,ذوالفقاری ...ادامه مطلب

  • پایان سفر به استانبول

  • روز آخر سفر را بیشتر در شهر پیاده‌روی کردم. روز شنبه بود و استانبول تعطیل. شب قبلش هم در خیابان زیبای بشیکتاش پیاده‌روی کرده بودم و کافه‌های شیک کنار تنگه بسفور را سیاحت کرده بودم. میدان احمدی یا هیپودروم هم رفتم که عالی بود. آب انبار باسلیکا را هم دیدم مربوط به دوران بیزانس. جای غریبی بود. هزینه ورودی به آبانبار بیست لیر بود. تا ساعت دوازده روز شنبه در خیابان قدم زدم. هوا گرم و مرطوب بود. سپس برگ,پایان,استانبول ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها