تجربه مهدی، تجربه من

ساخت وبلاگ

در مجله تجربه اشاره کوچکی به این وبلاگ شده است و البته به حقیر. من تجربه نمیخوانم، دلیلش البته مهدی نیست، به هر حال او هم کار خودش را می‌کند، واقعا وقت نمیشود، به هر حال در این شماره فرموده که: ما نویسنده‌ای داریم که برای مخاطبانش گزارش روزنامه می‌نویسد از خودش، از حمام رفتنش، شلوار خریدن یا کیفیت نیمرویی که نصف شب خورده و این تاملات اولی را گره می‌زند به جهان کوچکش که پر است از حقد و نفرت نسبت به دیگران.

کار نداریم، بعد هم تحلیل کرده که چرا... بقیه‌اش رو حقیقتا نخواندم تا دقیق بنویسم، عکسش واضح نبود، به هر حال، با بخش اولش چندان مخالفتی ندارم، چون عجالتا انجامش می‌دهم، با حقد و نفرتش خیر، مشکل دارم، والله بنده نفرتی از کسی ندارم‌. دلیلی وجود ندارد وقتم را سر این چیزها تباه کنم، حالش را هم ندارم البته بعضی از آن چیزها که مهدی نوشته و مقام و جایگاهی بهشان داده، به نظرم شانشان از شلوار خریدن هم کمتر است. مضافا به اینکه مهدی که اهل تامل است، بهتر است مقالات جاسنگین‌تر و عمیق‌تری بنویسد، سرمقاله‌هاش خیلی بد هستند. جای این حرفها توی مجله  نیست. بعد می‌گوییم مجله عامه‌پسند به شما برمی‌خورد.باری امیدوارم حضرت استاد از این وضع واکنشی و غرش گونه و غریدن در صفحات مجله تجربه و اینستاگرام که به بیابان بی‌آب و تلفی می‌ماند، عبور کند. پسر بدی نیست، رفیق خوبی هم هست اما ایراد هم زیاد دارد، احتمالا مثل همه ما، من و شما و همه کلا.

اگر منظور نفرت از بعضی از کتاب‌هایی است که مهدی تایید کرده که واقعا آن یکی را دارم، اما خود نویسندگانش، نه، به هر حال من بیشترشان را نمی‌شناسم. اما از نظر کتابها، خب چه ایراد دارد، من  عیب کتابهایی که شما منتشر کرده بودید را گفتم، خب، دستم درد نکند، اگر وارد است، گوش کن، اگر وارد نیست، کار خود بکن. اگر نه دنیا بزرگ است، من و شما و گنده‌ترهایش رفتند و فراموش شدند و دنیا انقدر کوچک نیست. گو اینکه مطلع هستم یکی از مترجم‌ها به بهرنگ گفته است، باز قرار است کتاب چنگیزی را چاپ کنید؟ ما ماندیم چارچنگول و گفتیم، بابا گلی به جمال ممیزی، که اگر کار دست این‌ها بود ما را از هستی ساقط می‌کردند، حذف فیزیکی می‌کردند و بعد جلوی روی ملت مخالف ممیزی چارتا جمله دری وری هستند، اما پشت سر... قربانش بروم. زشت این‌هاست، عزیز دل، نفرت این‌هاست و در جملاتی از این دست است، نه در شلوار خریدن و نقل روزانه زندگی و احتمالا گفتن صریح احساسات. دیکر یادم نمی‌آید. یادم آمد، حتما خواهم گفت. آهان

اما اگر مسئله‌ای در این وبلاگ نوشته شده است که حمل بر نفرت شده، باید من هم در آن بازنگری کنم، تازه به زعم خودم کمی، مثبت اندیش شده‌ام. والله‌

نمی‌دانم دقیقا چرا مهدی اینجور شده است، به هر حال او هم اینجوری است هر بار ناشتا نشده می‌غرد در صحرای نشر و کتاب و مجله و اینستا، منتها نه او، همه ماها، شیر بی‌یال و دم و اشکم هستیم، البته مهدی یال دارد، اشکم هم فکر کنم دارد دم... این را ندارد، از شوخی که بگذریم، خیر است ان‌شالله. 

جامعه کهنه ...
ما را در سایت جامعه کهنه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : changizia بازدید : 170 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1397 ساعت: 20:02