جامعه کهنه

متن مرتبط با «باران» در سایت جامعه کهنه نوشته شده است

باران در تهران

  • روز بارانی سردی شده است. صبح باز بهتر بود. کمی معده درد دارم که مدتی هست درگیرش هستم اما با داروها کمی بهتر شده‌ام. خانوادگی از معده تعطیل هستیم. کمی هم درس خواندم و مقاله ام را جفت و جور کردم. وزنم به دلیل تعطیلی باشگاه وکم تحرکی، بالا رفته است. برنامه غذایی را تغییر داده‌ام، هم به این دلیل و هم به دلیل ناراحتی معده. شب‌ها هم می‌روم پیاده روی. گاهی هم پارک نزدیک خانه می‌روم و بعضاً یک نان سنگک هم می‌گیرم، توی این بی‌ماشینی دیگر نان هر جا ببینم می‌خرم. فکر هم نکنم به این سال ‌ و ماه‌ها بتوانم ماشین بخرم. حتا شده کوییک یا آن یکی ماشین زشته، ساینا. این‌ها هم قیمت نجومی دارند که من از پسش بر نمی‌آیم. به زودی هم موعد خانه می‌رسد که خودش مصیبت است. بحث درس هم هست که مانده و روی اعصاب است. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • روز بارانی تهران

  • امروز اداره نرفتم. کمی دیر بیدار شدم و تلاش کردم بالاخره کافکا در ساحل را تمام کنم. بدجور روی اعصابم است. بعد رفتم نشر چشمه. مهدی و کاوه و بهرنگ نبودند این شد که گشتی توی کتابفروشی زدم. چیز دندان گیری نیافتم یا چندان چشمم را نگرفت. رمانی از زنگی آبادی چاپ شده بود که بد ندیدم بخوانم. یک رمان کوتاه یا داستان بلند هم از یک نویسنده لهستانی خریدم که به نظرم خوب آمد. حالا خواندم نظرم را خواهم گفت. بعد هم رفتم کت و شلوار و پیرهن خریدم. اداره با یک جایی قرار داد داشت که همانجا رفتم. بابک هم گفت بیست میلیون داری بدهی کارم پیش رود... ته جیبم را تکاندم پنج تومان بیشتر نداشتم. دیگر همین را دادم. جز خانواده به هر کسی پول داده ام با والذاریات پس داده یا اصلا پس نداده. این هم خودش داستانی است و در شرایطی که خودم حسابی مقروض بودم نشد ازش استفاده کنم و کار بیخودی است پول قرض دادن البته منهای خانواده. یک همکاری داشتیم می گفت چندتا دوست داری؟ مثلا می گفتی صد تا... خب به همه این صدتا زنگ بزن، از هر کدام مثلا ده تومن بگیر. نصفشان هم که بدهند خودش می شود مبلغی و بعد مثلا ماشین باهاش بخر. حالا تو می پرسیدی چطور پس بدهم؟ اون هم هست. در می امد می گفت نباید پس بدی که. یاری دوستته دوبار بهت می گه تو هم نمی دی اون هم روش نمی شه دیگه بهت بگه. این جوری است. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تئاتر در گرما و شرجی/ درباره هاملت در نم نم باران.

  • «هاملت در نم نم باران » مجموعاً چهار داستان خواندنی دارد. آنچه داستانها را به هم مربوط میکند، «تئاتر » است و نقشهایش، یعنی علاقه اصلی نویسنده جنوبی اش، «اصغر عبدالهی» که بیشتر فیلمساز و فیلمنامه نویس شن, ...ادامه مطلب

  • روز سرد بارانی/روز نوشته ایام کرونا ۲

  • صبح حالم خوب بود. زدم بیرون برای تعویض روغن. طرف گفت الف ایرانی بریزم یا فرانسوی. گفتم اگر تقلبی نیست فرنگی. بعد از دهانش در رفت که اماراتی است. اولش تصمیم داشتم بهران بریزم اما چون از اول روغن الف ری, ...ادامه مطلب

  • روز بارانی زیبا

  • امروز برای گرفتن گواهی امتحان جامع و انجام کارهای پایان نامه رفتم دانشگاه. باران می بارید و هوای خوشبو و زیبایی بود. با اینکه راه دور بود و در نهایت مدیر گروه هم نبود و کار گیر کرد و از گواهی هم خبری نبود اما به من خوش گذشت در این باران زیبا. رسیدم خیس و تلیس شده بودم و سرماسرمایم شده بود اما چه باک... روز بارانی زیباست و نباید در اتاق ماند و باید رفت و قدم زد., ...ادامه مطلب

  • باران

  • اولین باران پاییزی در تهران بارید، نم نم و کم کم. بوی خوش خاک باران خورده و باد پاییزی سرحالمان آورد و به یادمان آورد که تابستان گذشت و حالا روزهای دیگری پیش روست. رفتم و زبان هم ثبت نام کردم. بد نیست پنج شنبه و یا جمعه، گاه بیکاری، سرکلاس بروم و درسی یاد بگیرم. تا کنون چند بار سعی کرده م اوضاع زبانم را رو به راه کنم. گرچه در زبان دانشگاه قبول شدم اما دوست دارم حرف زدن یاد بگیرم و مطالعه متون. تا چه پیش آید. شنبه تعیین سطح است., ...ادامه مطلب

  • باران باران باران

  • هوا بارانی و عالی است. روز بی کیفیتی داشتم، نشد اصلا فکر هم بکنم. تنها گذشت. زندگی میگذرد، بی لذت، بدون دلخوشی، شاید همین دلخوشی های کوچک است که ما را سرپا نگه داشته است. اگر نه کیفیت زندگی چندان چنگی به دل نمی زند. نه اینکه کسی مقصر باشد، بیش از همه خود ما مقصریم. عمر را صرف موضوعات بی هوده میکنیم. زندگی بدون عشق، بدون دلخوشی، بدون زیبایی چه ارزشی دارد؟ کلش میشود تو سر و کله زدن و دویدن بی هوده.Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • باران و صف نان

  • موهايم بلند شده است. اصلا حس خوبي ندارم و از طرف ديگر حال آرايشگاه رفتن را هم ندارم. خودم را دلداري مي‌دهم كه: يكي دو روزي با اين وضع تاب بياورم... اما بعد؟ بعد دوباره بايد بروم سلماني. تقريبا تعداد موهاي سفيدم بيشتر از موهاي خاكستري سرم شده است. موهاي سفيد در ابرويم هم رخي نشان داده اند. روزگاري موهايم قهوه‌اي رنگ بود الان چيزي است متمايل به خاكستري. اسم جو گندمي قنشگتر است  البته اما اسم كه حقيقت امر را تغيير نمي‌دهد كه اين موهاي بلند فرفري روي سرم زشت است. ببينم دل و دماغ پيدا مي كنم بروم سلماني يا خير. تهران از شب پيش باراني شده است. چه هواي خوبي. بايد ببينيد. بيرون كه مي‌روي حس ميكني پا به بهشت گذاشته‌اي. البته از نظر هوا. بعد احتمالا مردم را دوست‌تر خواهي داشت. همين عشق و علاقه در شب باراني را در صف سنگكي سر كوچه امتحان كردم. همين جور به خودم تلقين پشت تلقين كه چه آدم‌هاي مهرباني و اين حرفها كه يك زنه آمد زد توي صف گفت من بيست دقيقه پيش اينجا بودم و رفتم دور بزنم و حالا حقم است جلو صف بايستم. ديدم با هزار سال باران هم بعض اين مردم دوست داشتني نمي‌شوند. قيافه‌اش شبيه آدم بود، رفتا, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها