حسین سنجدی

ساخت وبلاگ

این حسین سنجدی در محل کار پدرم مطلبی بود. اسم اصلی‌اش حسین ایلاقی بود. ایلاقی‌ها از ولایتی به نام حسینه بود، که در انتهای بلوار جمهوری اسلامی قرار داشت، یا از این سمت در ابتدای بلوار جمهوری اسلامی، بعد از توسعه  کرمان به سمت بلوار جمهوری اسلامی که به نوبت خودش جای خلوتی بود، حسینیه افتاده بود در حاشیه شهر، جای بدی هم نبود. بچه که بودم اهالی‌اش به همان خلق و خوی روستایی زندگی می‌کردند اما بعدها که دانشگاه رفتم دیگر محله‌ای شده بود از محله‌های کرمان. القصه این حسین سنجدی از همین ولایت بود. چیزی که حسین آقا را جالب و جذاب می‌کرد نفرتش از سنجد بود که در کرمان هم زیاد است. اگر به او می‌گفتی سنجدی زود از کوره در می‌رفت. دهه شصت، همکارهای پدرم گولمان می‌زدند که بهش بگوییم سنجدی. سنجدی هم با ان دست کج و کوله‌اش که انگار بعد از سکته‌ای چیزی به این حال درآمده بود می‌پرید به ما. صدای خش داری داشت. موهایش فرفری بود با سبیلی کلفت که همه را به رنگ پر کلاغی در می‌آورد و رو هم رفته هیبت مهیبی داشت. حسین آقا، به قول مادرم که همیشه به او احترام می‌گذاشت، مسئل خدمات محل کار پدرم بود. خدماتی‌ها ممکن بود حرف مدیرکل را قبول نکنند اما حرف حسین آقا ردخور نداشت و باید اجرا می‌شد. وقت‌هایی که مجبور بودیم همراه پدر و مادرم به محل کارشان برویم او را می‌دیدم که غروب‌ها زیر راه پله اداره‌شان نشسته، پشت میز فلزی کوچکی و با ان صدای خش دارش خدماتی را صدا می‌زد. گاه گاهی خمیازه پر و پیمانی چاق می‌کرد که صداش تا طبقات بالا هم می‌رفت. و با آن دست کج و کوله‌اش استکان چای را برمی‌داشت و قندی گوشه لپش می‌گذاشت و با چای اداره قرچ قرچ قند را می‌جوید. همیشه بوی ناجور چای و قند می داد که من ازش بی‌زارم. بنده خدا بعدها که دانشگاه بودم، بازنشست شد و نمی‌دانم سرنوشتش چه شد و چه گونه روزگار گذارند، تنها چند سال بعد شنیدیم که فوت کرده است. شاید کسی برو و بیای او را در زمان کارش و حساسیتش را به سنجد به یاد نیاورد. شاید هم اصلا مهم نباشد. برای من هست، چون بخشی از خاطرات بچگی من است. یادم می‌آید که او دنبال ما چهارتا خواهر و بردار می‌کرد که به تحریک یکی از همکارهای پدرم بهش گفته بودیم سنجدی. حسین‌ آقا هم با آن اوضاع مشکل دارش دنبال ما کرد و ما هم جستیم توی ماشین پدرم و پنجره ها را دادیم بالا. حسین آقا سنجدی هم با دست معلولش می‌زد به شیشه‌ها و ما از هیجان جیغ می‌کشدیم و می‌خندیدم. چقدر خوش گذشت.

جامعه کهنه ...
ما را در سایت جامعه کهنه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : changizia بازدید : 167 تاريخ : دوشنبه 15 خرداد 1396 ساعت: 22:23