زندگی آی زندگی

ساخت وبلاگ

شب خواب دیدم بچه شده‌ام. جلوی تلوزیون دراز کشیدم و به عادتی که هنوز هم دارم برنامه کودک نگاه می‌کنم. پیش از آن که شروع شود مدتی گمشده‌ها را دیده بودم با عکس‌های چپ اند قیچی که از تلوزیون پخش می‌شد با این جمله که مجری می‌گفت: مدتی است از خانه خارج شده و هنوز برنگشته. همه عکس‌هایی که پخش می‌کرد یک جور بودند  ترس ناشناخته‌ای در تماشای آن عکس‌ها بود که با حس امن کنار پدر و مادر بودن جبران می‌شد. پدر جوانم و مادرم با آن موهای قهوه‌ای تاب دارش و پرسش همیشگی‌اش: مشقاتو نوشتی؟ پدرم هیچ وقت درباره درس نمی‌پرسید. من دراز کشیده بودم و به فش و فش باد وسط درخت‌ها گوش می‌دادم. بعد برادر و خواهرهایم هم بیدار می‌شدند تا برنامه کودک را ببینند. با این آرزو که کاش برنامه عروسکی مزخرف پخش نکند که اغلب می‌کرد و انتظار و انتظار برای دیدن کارتون. مادرم برای ما میوه پوست می‌کند. . زمان جنگ بود اما در آن خانه نیم بند وسط درختهای سرجنگلداری همه چیز امن به نظر می‌رسید. آخ که چقدر دلم برای آن روزها تنگ شده. برای بچگی برای مادر جوانم برای پدر م که غروب‌ها ساکش را برمیداشت تا برود سر کار و بیشتر اوقات یک گوشه دراز می‌کشید به کتاب‌خواندن. برای خواهرهام برای داداشم. خودم. آن برنامه مزخرف گمشده‌ها. زندگی آی زندگی این چه روند کج و کوله‌ای است که در آن افتاده‌ایم؟ از این دلتنگی خوشم نمی‌آید. دلم می‌گیرد از این رو به پایان رفتن. از پیری پدر و مادرم از ... همه چیز. از این هیچی نبودن. تنهایی احمقانه. از اینکه فکر می‌کنم همه چیز درست است اما می‌دانم که نیست و تنم سخت خسته است. از این بی‌آرزویی. نزدیک عید که می‌شد دغدغه پدر و مادر لباس عید ما می‌شد. پول چندانی در کار نبود. آن روزها عیدی کارمندها یک سکه طلا بود که زود فروخته می‌شد و لباس ما می‌شد. هیچ‌وقت از لباس نوی عید خوشم نمی‍امدد، سختی پدر و مادرمم در جور کردن پول لباس‌ها ناراحتم می‌کرد. از برق کفش‌های نو بی‌زار بودم. پنهانی رویشان خاک می‌ریختم تا کهنه به نظر بیایند و کفر مادرم را درمی‍اوردم. اگر با لباس نو بازی می‌کردم کتک رو شاخم بود. چه چیزهایی که ندیدیم. نزدیک چهل سالم شده است. بزرگتر از آن روزهای پدر و مادرم اما پدر و مادرم بزرگ بودند. آن روزها پدرم سی و یک ساله بود و مادرم بیست و نه ساله اما بزرگ بودند. دلم براشون و برای خودم تنگ شده است.  ل

 

 

جامعه کهنه ...
ما را در سایت جامعه کهنه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : changizia بازدید : 177 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 11:33