سرم خیلی شلوغ بود و باید به رسالهام سامان میدادم که تا حدودی موفق هم شدم. این وسط فوتبال هم رفتیم. شلوغ بود.چهارده نفر شدیم و هر تیم دو نفر ذخیره داشت. من هم ذخیره بودم و به مرور شدم بازیکن اصلی. ده چهار برنده شدیم و پنج گلش را من زدم. خیلی خوش گذشت. رسیدم خونه دیدم ای داد گاز قطعه، و آب گرم که ندارم هیچ، غذا هم نمیتوانم درست کنم.
جامعه کهنه ...برچسب : نویسنده : changizia بازدید : 55