داغ

ساخت وبلاگ

هوا گرم نیست. روراست داغ است. صبح ساعت شش هم داغ بود. توی راه غالبا مولوی گوش می دهم امروز هم همین کار را کردم. روز اول ترم تابستان بود اما تعداد کمی از دانشپذیران امده بودند. کرونا باز توی اداره پخش شده و توی راه روها یکان یکان همکارها بیمار می شوند. به هر کسی که می اید و بدون ماسک است یک ماسک می دهیم. کلا بی فایده است. کمی بی برنامگی در این زمینه احساس می شود و تازه بحث واکسن هم محل اشکال شده و حرف هایی در این مورد وجود دارد گو اینکه این سویه زیاد هم با واکسن کاری ندارد و کار خودش را می کند. ظهر ناهار مرغی که مامانم پخته بود خوردم. با عجله. خیلی خوشمزه بود. دیروز بعد از مدتها رفتم به پدر و مادرم سر زدم. پدرم هنوز مریض بود و بویایی اش را هم از دست داده. با مادرم رفته بودند خرید کنند، گمانم سیب زمینی، دعاشان شده بود. پدرم گفت دست طرف را گرفتم و... مخمل بهش گفت دست زدن به دیگران اشتباه است. بی جهت بحث کرده بودند و آخرش هم پدرم گفت بله دعا چیز بی خودی است اما خیلی زود از کوره در می رود. مادرم باز اعصابش دست خودش است اما پدرم نه. بی هوا دادش در می اید بعد هم پشیمان می شود مثل همین بار.

جامعه کهنه ...
ما را در سایت جامعه کهنه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : changizia بازدید : 128 تاريخ : يکشنبه 2 مرداد 1401 ساعت: 18:01