چه گردن دردی گرفته م. دیروز که شنبه بود، اصلا رو به راه نبودم و نتوانستم اداره بروم. جوری خرد و خاکشیر بودن انگار یک کامیون ده تن خورده بهم. تا دوازده ظهر خوابیدم و عصر هم به زحمت خودم را این طرف و آن طرف کشاندم. آخرش هم منزل پدر کمی آش خوردم و کمی با پدر و مادر و مخمل گپ زدیم و خلاص. بعد هم کمی کار پایان نامه را پیش بردم. استاد در دانشگاه کم است و باید بروم از دانشگاه دیگری استاد پیدا کنم، اگر قبول زحمت کنند. به هر حال اوضاع اینگونه ست.
جامعه کهنه ...برچسب : نویسنده : changizia بازدید : 172