روی کامپیوترم عکسی دارم آشنا اما مرموز. قایق هایی پهلو گرفته کنار اسکله ای کوچک رودی وسط است به رنگ آبی که در دور دستها مه گرفته است. آن سوی رود، تپه ای زندگی می کند سبز از علف که در سینه کشش، درختانی آشنا رویده ند. رود آرام است و چون مه آلود است مرموز است. آدمی، بوی خوش آب را حس میکند، و من که تماشاگرم، خنگی آب و مه و تپه را و آرزوی این دارم که در یک روز افتابی، آن قایق را سوار شوم، نه به قصد عبور از رود به قصد سفر به آنجا که مه دارد.
جامعه کهنه ...برچسب : نویسنده : changizia بازدید : 174