روز سهشنبه در دانشگاه
سمینار داشتم. باران شدیدی میبارید، با استادم به دانشگاه رفتم. صبح غمگینی بود و در طول راه باران را نگاه میکردم که بر شیشه ماشین میخورد و قطراتش، گلوله، گلوله میغلتیدند تا پایین شیشه و برف پاک کن آرام و نرم قطرات را از روی شیشه کنار میزد. ارائهم بدک نبود. تا ساعت سه در دانشگاه ماندم و تمام
سمینارها را گوش دادم. بعد هم حرکت کردیم به سمت خانه. هوا آفتابی و روشن بود، درست مثل قلب من. جامعه کهنه ...
ما را در سایت جامعه کهنه دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : changizia بازدید : 171 تاريخ : پنجشنبه 25 بهمن 1397 ساعت: 14:30