کمی استرس داشتم به طوری که پایم راستم به درد آمد. برنامهام کمی به هم ریخته شده است، صبح هم یک ساعت دیر سر کار رسیدم. پنج و نیم بیدار شدم اما گفتم یک چشم بخوابم، یک چشم همان و هفت و نیم شدن همان. دیگر وقت نشد به روال همیشگی حمام بروم اما صبحانه مرتبی خوردم و به کابوس ناجوری که شب پیش دیده بودم فکر کردم. بیآنکه بدانم خوابم چیست.
جامعه کهنه ...برچسب : نویسنده : changizia بازدید : 167