به زودی درسهای دکتری که سنگین و وقت گیر است شروع میشود. زبان انگلیسی هم باید بخوانم که پیش از امتحان جامع باید در آزمونش قبول شوم.
در نتیجه گمانم زمان کمتر و کمتری برای کتابخواندن داشته باشم، پس دیگر برای خواندن رمانهای خودمان وقتی نمیماند. جز چند نفری که کتابهایشان را دوست دارم از پیمان اسماعیلی، تا مرتضی کربلایی لو و مهدی یزدانی خرم، خورشیدفر، یوسف انصاری و شاهرخ_گیوا و حامد اسماعيليون و محمد حسيني و چند نفر دیگر از هم نسلانم که نویسندهاند و آثارشان را دوست دارم و از بهترینها هستند.
فکر نکنم دیگر درباره ادبیات خودمان نظری بدهم، وقت هم نمیشود. سرمان توی لاک خودمان باشد بهتر است.
بعد هم دوستی توصیه کرد که اینها را نخوان. دیدم حرف درست همین است.
تنها نکته خواندن این کتابها این بود که حالمان از نویسندگی گرفته شد و بعد هم ناشر و رفیق و که و که ناراحت و دلخور شدند، بیجهت.
اصولا به من چه؟ به هر حال از اینها بگذریم دیگر وقتش را ندارم کتاب بد بخوانم. انشالله اوضاع ادبیات هم به سامان شود، به اندازه خودم و بیش از توان خودم درباره این ادبیات نوشتهام .
اگر کتابی خوب بود و پسندیدم، حتما مینویسم، جز اینها بعید است در نقد کتابی چیزی جز آن بگویم. زمان هم ندارم. نوشتههای من ، هم موجب دلخوری میشود هم دوستیها را کمرنگ میکند، لحن من هم تند است دیگر بدتر. نه لحن من تغییر میکند نه امیدی به بهبود هست... این ناراحت، آن ناراحت، خودم هم ناراحت. بیکار هم که نیستیم، خودم هم دوست دارم داستان دیگری بنویسم اما کتاب ناجور، ذوق آدم را کور میکند. پول الکی دادهای، زمان گذاشتهای همه از جمله خودت هم ناراحت. معقولترین کار نخواندن و ننوشتن است،
خودم هم دوست دارم رمان دیگری بنویسم بعد از یک سال و خردهای ننوشتن.
به هر حال این هم از این