فضا مجازی پر شده است از گله گذاری، این به آن آن به این و اهل قلم هم به همه. این همه گله و غر زدن راه به جایی نمی برد جز تیره کردن فکر و اندیشه و غبارآلود کردن ذهن. جاش فکر کن راهی بجو. امید همیشه به ا, ...ادامه مطلب
هوا در تهران به شدت سرد شده است. میخواستم بروم به استخر اما فکر کنم نروم بهتر باشد. ممکن است سرما بخورم. پنج شنبه اولین جلسه زبانم برگزار شد. تمام همکلاسی هایم زیر هجده سال دارم و ایشان را که دیدم، فه, ...ادامه مطلب
هوا نیمه ابری است. اینها را نزدیک ساعت هشت شب مینویسم. روز خوبی نداشتم. نفهمیدم چطور گذشت و به این ساعت رسید. صبح زود بیدار شدم، تقریبا تا یازده با همه پرتی حواس کتاب خواندم، بعد رفتم منزل پدرم. داشتند شلهزرد میپختند. کمی برای خودم فکر و خیال کردم. ناهار بیمزهای خوردم. شب رفتم هایپر می اکباتان و خرید کردم اما باز هم حالم جا نیامد که نیامد. امروز هم گذشت، بیکیفیتتر از روز پیش., ...ادامه مطلب
برادر انگلستان اولین رمان علیرضا قزوه است.کتاب بدی نبود. یک جاهایی، به خصوص در ابتدای کتاب صحنهها و مایههایی از یک رمان خوب توی کتاب هست. ماجراها و قصههایی که مربوط به گذشته است و به خصوص صحنههای قطار خوب از آب درآمده است.زبان قزوه در این برادر انگلستان پالوده و شیرین است و روایت عمو ... هم الحق خواندنی است. آدم را گاهی به یاد بعضی از صحنههای رمان همسایهها میاندازد.اما برادر انگلستان هنوز ت,برادر,انگلستان,نرسیدن ...ادامه مطلب
بزرگراه حکیم شلوغ بود، مثل اکثر غروبها.من پشت، سانگ یانگی گیر افتاده بودم که حواسش به رانندگی نبود. از اسم ماشینه خوشم نمیآید، هیکل مدل تیولیش پخمه و یغور است.سه ماشین کناریام با گوشیشان ور میرفتند و پسره انگار دارد تلگرامش را چک میکند، خانمی که سوار پژو ست انگار دارد فیلمی از تو گوشی نگاه میکند، آرا بیرای سنگینی کرده، شبیه همه است، کپی کپی کسی که معلوم نیست کیست. شبیه شبیه.راننده تاکسی که مرد سیاه سوختهای ست و موهاش از خستگی سیخ شده به چیزی که در گوشیاش میخواند یا میبیند، میخندد، حتما میبیند، انقدر مردم گرفتار تصویرند که از درک مفهوم نوشتهای ساده هم عاجزند.همه بیخبر از بزرگراه,بزرگراه ...ادامه مطلب
فوق لیسانس زبان خارجه از دانشگاه تهران و دستفروش معروف خرم آباد، بدون ستاد و فقط با یک بنر نفر اول شورای شهر خرم آباد شد. , ...ادامه مطلب
با محمد از سال هفتاد و شش دوستیم. محمد درسش بهتر بود و من در درسها ضعیف بودم و با وجودی که یک سال و نیم قبل از محمد وارد دانشگاه شده بودم اما انقدر درس افتادم تا شدم هم کلاس محمد. در این مدت اتفاقات زیادی افتاده است. محمد معاف شد و رفت سر کار و من ارشد قبول شدم و رفتم یزد. بعد محمد هم ارشد قبول شد و آمد یزد و بعد من رفتم سربازی و آمدم تهران و محمد ازدواج کرد و بچه دار شد و باز با هم رفیق ماندیم. حتا اگر سالی یکبار هم را ببینیم. وقتی سفری به تهران می کند پیشم می آید و ماها از گذشته ها حرف می زنیم. موضوع سعید و عشق اولش و محمدرضا و مهاجرتش و از استادها حرف می زنیم و ,رفیق الله,رفیق,رفیقم کجایی,رفیق نامرد,رفیق دوست,رفیق خوب,رفیق نیمه راه,رفیق حریری,رفیق بی معرفت,رفیق بد ...ادامه مطلب