جامعه کهنه

متن مرتبط با «ادا» در سایت جامعه کهنه نوشته شده است

مادام بوآری

  • «اِما به خودش می گفت، او را دوست دارم، ولی چه فرقی به حال او می کرد،‌ او خوشحال نبود، او هیچ وقت خوشحال نبود. چرا که زندگی بسیار کمتر از حد انتظارات او بود. او به هر چیزی که دل می بست، فورا به خاک تبدیل می شد.» بواری محصول مدرنیته است، روح این زمانه است. اما بوآری تصویری از زندگی در ذهن ساخته است که با واقعیت موجود هم‌خوانی ندارد. بوآری به دنبال این تصویر هوسناک و غیرواقعی، همه چیزش را مصرف می‌کند، در قماری برای به دست آوردن لذت، لذت بی‌انتها و بدون ملال. نخست عفتش و سپس راستی و سرانجام چیزی که همواره به دنبالش بود، یعنی عشقش را در این قمار می‌بازد، چه او برای جبران بدهی‌ای‌اش به سراغ فاسق قبلی‌اش می‌رود و فاسق چیزی به او نمی‌دهد و در این مصرفزدگی سرانجام چیزی نمی‌یابد جز زند‌گی‌اش که آن را در راه تصاویر خیالی تباه کرده است. آخرین چیزی که دارد را هم از دست می‌دهد شاید برای به فلاکت نیافتدن. بوآری روح مدرنیته است، روح زنانه مدرنیته. صحنه مرگ بوآری از به یادماندنی‌ترین صحنه‌های کتاب است که چند بار خواندم. الحق که فلوبر در نوشتن این صحنه استادی به خرج داده است.#مادام_بوآری #گوستاو_فلوبر, ...ادامه مطلب

  • مسافری از کانادا

  • رضا بعد از 5 سال امده بود ایران که به خانواده اش سری بزند. به همراه دخترش و همسرش. سری هم به من زد. موهاش کمتر شده بود اما بیش و کم لاغرتر از قبل شده بود. از این در و آن در حرف زدیم و از اینکه چرا مهاجرت کرده است به کانادا. من گفتم حوصله جاهای سرد را ندارم. جای سر به من نمی سازد. رضا به نظرم هیچ وقت از ان ادمهایی نمی آمد که مهاجرت کند. یعنی احتمال مهاجرت برای من بیشتر بود تا رضا. تفاوت در این بود که من همیشه دست به عصا تر بودم و این همکلاسی و دوست قدیمی من سعی می کرد چیزهای جدید را امتحان کند. یک چیزی در مورد مهاجرت در کتابی خواندم و در ان فرایندی را تصویر کرده بود. در ابتدا ذهنیت یک توریست را داری. همه چیز زیباست. بعد از ان اما کم کم افسرده می شوی و بعد کمی جا می افتی و آخر سر می فهمی که آسمان همه جا همین رنگ است. من که نرفتم اما اینجور نوشته بود. هر چه بیشتر شرایط اقتصادی و چشم انداز آینده نامشخص تر می شود تعداد مهاجرت ها افزایش می یابد. در خط مشی گذاری می گویند: آدم ها با پاهایشان رای می دهند اما چیزی که من از ادبیات یاد گرفتم این است: قلب آدم هم پر دارد. گاهی جسمش اینجا اما قلبش پریده و رفته. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • اداره

  • اول ترم است و سرم بسیار شلوغ. سعی می‌کنم در منزل کنی کتاب بخوانم و مطالعه کنم. اگر بشود اما کار گاهی تا منزل هم می‌آید، زین سبب کمی سر درد و گردن درد مزمن دارم که انکار رفتنی نیست باید با ورزش جبران ک, ...ادامه مطلب

  • ادامه تعمیر نشدن خودروی من

  • روز یکشنبه، صبح رفتم بیمه که در کیلومتر چهارده جاده تهران کرج استف جاده مخصوص منظورم است، هفت و نیم با داداشتم راه افتادیم و با ترافیک و این حرف‌ها نزدیک هشت و نیم انجا بودیم، کمی حیران در بیمه گشتیم و از تعمیرکاره هم پرسیدیم که موضوع چیست و جریان چیست و کجا به کجاست، تازه کاشف به عمل امد که باید سند خودرو هم همراهم می‌بود، که نبود، دوباره برگشتن و دوباره برگشتن شد نه و نیم، ده. روای پرداخت خسارت خیلی زود انجام شد، پرونده کامل بود و خسارت هم تا بیست و چهار ساعت بعد پرداخت می‌شد، مجموعا چهارده میلیون تومان. رفتم ماشین را هم نگاه کردم، طرف گفت دست بالا تا غروب اماده است. غروب که پول را نریخته بودند ماند برای دوشنبه. من هم درس داشتم و ذهنم مشغول. دوشنبه صبح رفتم تعمیرگاه درش بسته بود. طرف گفت ع, ...ادامه مطلب

  • روز سوم استانبول، جزیره بویوک ادا

  • جزیره بویوک ادا یکی از جزایر نه گانه پرنس در دریای مرمره است. ما به اسکله استانبول رفتیم و سوار کشتی‌های مسافربری به مقصد جزایر شدیم. هوا خوش بود و بارانی نم نم می‌بارید و باد خنکی از وسط دریا می‌وزید. کشتی پر بود از ایرانی و عرب. کشتی آرام آرام آب آبی دریا را می‌شکافت و پیش می‌رفت. از کنار یک کشتی بزرگ باربری سنگاپوری رد شد و از ساحل زیبای استانبول فاصله گرفت. مرغ‌های دریایی و قره غازها دور کشتی می‌پریدند. کشتی یک ساعت بعد به یکی از جزایر پرنس رسید مقصد ما بویوک آدا بود که یک ربع دیگر با کشتی راه بود. جزیره بویوک آدا وسیله نقلیه موتوری ندارد یا کم دارد. بیشتر مردم با دوچرخه یا موتورهای برقی ت,روز,سوم,استانبول،,جزیره,بویوک,ادا ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها