جامعه کهنه

متن مرتبط با « به تبریز» در سایت جامعه کهنه نوشته شده است

دو مسافر

  • تهران امروز باران قشنگی آمد. بعد هم آفتاب شد. هوای دم عید عالی است. پسردایی ام فردا از اتریش می‌آید. چند روز پیش برادرش که هم سن و سال من است آمده بود. با هم فلافل خوردیم و بعد هم کله‌پاچه. هر دو را مادرم درست کرده بود که هر دو هم عالی شده بود. خودم طرفدار کله‌پاچه نیستم اما دور همی مزه داد. باز دعوتم کرد بروم دبی منزلشان. یک پاش اینجاست یک پاش هم انجا. برای نمایشگاهی رفته بود مصر. مشتاق بودم از این کشور بشنوم و اهرام و وضعیت مصر. گفت که فقیر است اما رو به توسعه با این وجود جنگ و این مسائل وضعش را بدتر کرده چون بیشتر درآمدش از کانال سوئز است. وضعیت گردشگری بسامانی هم ندارد و نتوانسته خودش را در این بازار مثل ترکیه رشد دهد.گفتم طرف‌های آخر اردیبهشت شاید آمدم. اگر بشود . دو ماه پیش می‌خواستم بروم اما چسبیدم کار دکتری را تا به انتها انجام دهم., ...ادامه مطلب

  • اتریش

  • پسردایی‌ام را یک سالی بود که ندیده بودم ، به تازگی ازدواج کرده، خانمش هم البته کرمانی است و مراسم را در شهری که ساکن است انجام داده. شهر کوچکی است به نظرم با دو هزار نفر جمعیت.کمی از اتریش پرسیدم و اوضاع کار و اینجور مسائل. نمی‌شود گفت صد در صد راضی است و یا صد در صد ناراضی. اما گفت جای خیلی قشنگی است و همه جا سبز و بارانی. خودش بچه کویر است و خشکی و خشکسالی زیاد دیده است . از جاهای شلوغ هم بی‌زار است این است که از آبادی‌ای که در آن ساکن است راضی است.از غذاها گفت و از سفر اخیرش به هند. خیلی جاها رفته که بعید است من در تمام زندگی بروم. اسپانیا، امریکا، مکزیک،رومانی، چک ووو گفت دیگر کمتر سفر خواهد رفت. از کثیفی هند شکایت داشت، از غذاهای مکزیک تعریف کرد اما گفت جای ناامنی است. گفت هند که رسیده مراسم خاصی برای ترتیب دیدند و به رسم‌شان یک نهال هم به نام خودش کاشته. جالب بود.این همه درخت دارند و باز هم درختکاری. رسمی جالبی است. گفت خیلی دوست داشتند چای ایرانی بخورند . زیره به کرمان مصداق بارزش همین است. سر شبی رفتند. دوباره گفت دو سه هفته بیا اتریش. انگار خانه کناری ماست . بعید است بروم., ...ادامه مطلب

  • آزمایشگاه

  • امروز جواب آزمایش آمد، موردی نبود جز اینکه حساسیت فصلی دارم که آن هم برای اثباتش نیازی به آزمایش نداشت و عطسه و آبریزش و... نشان دهنده همین است. بعدش رفتم باشگاه ثبت نام کردم برای روزهای تعطیل که باشگاه خودمان تعطیل است. خواستم جلسه‌ای بروم اما قبول نکردند و همین هفتصد و پنجاه هزار تومانی برایم آب خورد. آقا فیروز بعد از مدت‌ها من را به جا آورد ... گه‌گاه فیلمی بازی می‌کند اما استعداد خاصی ندارد. بیشتر درآمدش از همین باشگاه داری است که درآمد بدی هم نیست. آدم مردم‌داری است و فیزیک درشتی هم دارد. فردا هم می‌روم. به هر حال خرجی است که شده. سال آینده احتمالا مجموعه داستانم چاپ خواهد شد. اصلاحیه‌ها را انجام دادم. اسمش را مهدی انتخاب کرده بود که «همیشه راهی برای مردن هست» گفتند تغییر بده. بهرنگ هم دل گفت مرگ و میر و این حرفها دیگر خسته کننده شده. گفتم برای من هم همین طور. بعد شد همیشه راهی برای ماندن هست و بعدتر شد همیشه راهی برای رفتن هست. این آخری شد اسم مجموعه داستان . به نظرم بهتر شد. اصلاحیه هم چندتایی خورده. شاید یکی‌اش مهم باشد و مجبور شوم تغییراتی بدهم. , ...ادامه مطلب

  • در ستایش سوگواری

  • دست چپ

  • دیروز توی فوتبال خوردم زمین و دست چپم که همین جوری هم درد می کند و دچار لرزش هم شده، درد ناجوری گرفت. کمی طول کشید تا حالم سرجا آمد و به همبازی ها گفتم دستم را بکشند تا کمی دردش کاهش پیدا کند که کمتر هم شد. مخمل عصر آمد دنبالم و راحت رسیدم خانه. توی خانه کاری مثبتی نکردم و خوابیدم فقط. حتی فیلم هم ندید. دوست دارم کار نوشتن را شروع کنم اگر بشود. کمی ذهنم در هم ریخته است. مجله همشهری پیشنهاد یک داستان داده که فکر نکنم بتوانم بنویسم زیاد سر کیف نیستم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تلگرام

  • از این به بعد نوشته‌هایم را در تلگرام خواهم نوشت. به نشانی @alichangizi56, ...ادامه مطلب

  • دست شکسته

  • پدرم نمی دانم چه جور، وقتی از ماشین پیاده می شده افتاده و انگشت های دستش شکسته. فعلا آتل بسته اند اما گویا عمل هم می خواهد. استخوانهای پدرم پوک است و به راحت ترین شکل ممکن می شکند. قبلا هم سابقه داشته است اما به این شدت نه. مدتی خانه نشین خواهد شد. هیچ چیزی بدتر از شکستگی نیست اما به نظرم شکستن پا بدتر است تا دست. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بیماری

  • دو سه روزی است بدجوری سرماخورده‌ام. مدتها بود اینجور بیمار نشده بودم. یک روزش را به سختی اداره رفتم اما یک روز را مجبور شدم خانه بمانم. ورزش هم که ده روزی هست نرفته‌ام. از وقتی دفاع کرده‌ام احساس سبکی می‌کنم، مجبور شدم تنی اداره شیرینی بدم. یک نفر هم که مدتی روی مخ من کار کرد که باید یک عطر بدهی هم دوباره فشار آورد که عطر من چی شد، تیغ زن قهاری است. فعلا حوصله کل کل باهاش ندارم. دیگرانی هم بودند که شام خواستند که اعمال قانون شدند. می‌رود که خرج و برج این رسم گران بیش از خرج دانشگاه آزاد شود. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کارهای عقب افتاده

  • در این مدت که درسم تمام شده است بیش و کم به کارهایی رسیدم که در این مدت شش سال و خرده ای انجامش نداده بودم. کلی کار هست که اصلا از ذهنم رفته بود و حالا کم کم دارد خودی نشان می دهد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دکترا

  • امروز درسم در مقطع دکتری به پایان رسید و از رساله ام دفاع کردم, ...ادامه مطلب

  • مقاله من در مجله چشم انداز مدیریت دولتی

  • هر نوع تاييد يا تخريب افراد و نهادها در وبلاگ‌ها، سايت‌هاي اينترنتي و شبکه هاي اجتماعی به نام نويسنده اين وبلاگ، كذب محض و غيرقابل استناد است. من پيغامی نمي‌گذارم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سفر

  • چند هفته پر تنش را پشت سر گذاشتم. اولش با پیش دفاع رساله شروع شد. چند روزی اداره نرفتم و مطالعه کردم و فایل دفاع را آماده کردم و بارها تمرین و تمرین. روز شنبه پیش دفاع من بود. مثل بیشتر اوقات زود رسیدم. دفاع ساعت سه و نیم بود. آنقدر استرس داشتم که در همان روز یازده کیلومتری راه رفتم. مداوم خطا یا اشتباه احتمالی در رساله‌ام جلوی چشمم می‌آمد. بعد که نوبتم شد، حالا مگر اینترنت وصل می‌شد، یک نفر آمد کمکم کرد و وصل شدم. استاد مشهوری رئیس جلسه بود اما شروع که کردم، اعتماد به نفسم برگشت و کمتر از بیست دقیقه حرف زدم طبق توصیه رییس جلسه. بعد داوران حرف زدند و چنان رساله‌ام را از بنیان کوبیدند که قلبم گرفت. اصلا بعضی‌هاش را نمی‌شد اجرا کرد. در کل سه نفر حرف زدند. رییس جلسه در انتها هم از استادم و هم از من تشکر کرد اما بدجور هم انتقاد کرد. استادم بهم گفته بود یک بار را حتما رد می‌کنند، ناراحت نشو. توی راه خانه خستگی بر جسم و روحم نشسته بود. از استادم تشکر کردم. کمی دلداری‌ام داد و من هم وسط زمین و آسمان. تقریبا مطمئن بودم رد می‌شوم اما صبح دیدم کفایت را گرفته‌ام. چقدر خوشحال شدم. باقی کارهای رساله و ایرادها را برطرف کردم تا برسم به دفاع نهایی. این وسط از وزارت راه هم زنگ زدند که بروم مصاحبه، در آزمونش قبول شده‌ام اما انصراف دادم و نرفتم. چیزی برای من نداشت . چند روزی با خانواده می‌روم کیش. یعنی بنا بود تا جمعه بروم اما به دلیل همین مصاحبه برنامه را تغییر دادم و شد یکشنبه تا سه شنبه. به نظرم بس است. چهارشنبه هم می‌توانم بروم دنبال باقی کارهای درسم. درسم رو به پایان است بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کم کم دفاع

  • مقاله ام پذیرفته شد و دانشگاه اجازه داد که پیش دفاع کنم. کم کم باید وارد این مرحله شوم. امیدوارم مشکلی پیش نیاید. خودم بی حوصله هستم. مثل تمام پاییزها. درسم گویا دارد تمام می شود. انشالله. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ۲۲ ساله از منطقه چنگوله

  • صبح که رسیدم اداره فضای اداره یک جور خاصی بود. جایی که بنا بود مدفن شاید همیشگی و شاید موقت شهید گمنام باشد پر گل بود. گل‌های قشنگ. من رفتم به آن سمت و اجازه گرفتم تا توی قبر را نگاه کنم. زیاد عمیق نبود. توش پر از نوشته‌هایی بود که همکاران نوشته بودند و هر کسی چیزی خواسته بود و دعایی نوشته‌ بود. معاون اداره اسم یکی از استادها را برد و گفت رفته توش و احساساتی شده، من هم نزدیک بود احساساتی شوم. رفتم سمت اتاقم که آمبولانس آمد و گفتند کمک کنید تا بگذاریم توی ماشین پر از گلی که برای این کار درست کرده بودند. من هم زیر تابوت را که مزین بود به پرچم قشنگمان گرفتم. سبک بود، مثل پر، انگار بنا نبود اصلا توی خام برود. سوار باد بود، سوار ابر. بوی خوشی می‌داد. مخلوط بوی سدر و گلاب. یکی گفت صلوات. تابوت را گذاشتیم توی ماشین پر از گل که دورش پرچم ایران بود. مراسم تا عصر طول کشید و من. اداره که تمام شد و شب که شد باز رفتم به مزارش سر زدم. چیزی توی حیاط دانشکده تغییر کرده بود. این را واقعا می‌گویم. شهید ما ۲۲ ساله است، از ارتفاعات چنگوله . روی خاکش نوشته بودند ... رفتم درباره این عملیات کوچک چیزی خواندم که بود. عملیات عاشورای ۲، لشکر علی ابن ابیطالب. تپه‌های کوتاه و بلند این منطقه. اصلا سال ۱۳۶۴ کجا و حالا کجا. آن تپه کجا و منطقه مهرآباد کجا. گفتم سبک است مثل ابر؟ گفتم خوشبوست مثل گل؟ فکر کنم گفتم. روز عجیبی بود برای من از نظر احساسی و اولین بار بود که زیر تابوت کسی را گرفتم و اولین بار بود اسم چنگوله را می‌شنیدم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چند روزی این چنین.

  • روزهای تعطیل خوش نگذشت. برادرم در محل کارش به مشکل خورده و طلبی دارد که وصول نمی شود در حد سیصد میلیون و اعصاب ما را بهم ریخت. مبلغ زیادی است پول بیش از یک سال کار است. برکه هم کوتاه آمد و کمی باهاش بازی کردم و یک چیزهایی براش خریدم. کمی شیطنت کرد و دایی دایی به ناف من بست اما چون بی اندازه دوستش دارم هر کاری بخواهد می تواند انجام دهد. شب با وعده رفتن به شمال دل کند و رفت اگر نه دوست داشت بماند پیش ما. باقی تعطیلی به خواندن آلمانی گذشت و کمی هم کتاب. مقاله سوم مخمل هم چاپ شده یا قبول شده و به زودی دفاع خواهد کرد. خیلی زحمت این درس را کشید و رساله اش به نظرم با تغییراتی قابلیت کتاب شدن را دارد. دو روز پیش هم محمد محمدعلی فوت کرد. یکی دو باری او را دیده ام. به جز برهنه در باد اثر قابل اعتنایی ندارد که نام ببرم. اما همین یکی از کتابهای خوب دوران معاصر است باقی کتابهایش به نظرم چنگی به دل نمی زنند. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها