جامعه کهنه

متن مرتبط با «رفیق دوست» در سایت جامعه کهنه نوشته شده است

دیگه تو رو دوست ندارم

  • چند روزی برکه پیش ما بود و من با وجود مریضی کمتر به اینها سر زدم، اما بهتر که شدم با بچه بازی می‌کردم. روز آخر برکه به مامانم گفت دیگه دوستت ندارم. ظاهراً مادرم در گاوصندوق را برایش باز نکرده بود مادرم گفته که من که برات همیشه چیز می‌خرم و تو رو خیلی دوست دارم. برکه گفته عزیزجون (منظورش مادر داماد ماست) گفته تو رو دوست نداشته باشم. مادر چنان قلبش شکسته که گریه کرده . بچه هم رفته براش دستمال آورده. گفتم بچه است خودش عقلش می‌رسد که چه کسی صلاحش را می‌خواهد. به نینا گله کرده. گفتم نیازی هم به آن نیست . الحق که گاهی از انسان چه چیزهایی بر می‌آید. چه خوش گفته که «خدایا! مرا حتى به اندازه یک چشم بر هم زدن به خویشتن وامگذار» بخوانید, ...ادامه مطلب

  • رفیق

  • با محمد از سال هفتاد و شش دوستیم. محمد درسش بهتر بود و من در درسها ضعیف بودم و با وجودی که یک سال و نیم قبل از محمد وارد دانشگاه شده بودم اما انقدر درس افتادم تا شدم هم کلاس محمد. در این مدت اتفاقات زیادی افتاده است. محمد معاف شد و رفت سر کار و من ارشد قبول شدم و رفتم یزد. بعد محمد هم ارشد قبول شد و آمد یزد و بعد من رفتم سربازی و آمدم تهران و محمد ازدواج کرد و بچه دار شد و باز با هم رفیق ماندیم. حتا اگر سالی یکبار هم را ببینیم. وقتی سفری به تهران می کند پیشم می آید و ماها از گذشته ها حرف می زنیم. موضوع سعید و عشق اولش و محمدرضا و مهاجرتش و از استادها حرف می زنیم و ,رفیق الله,رفیق,رفیقم کجایی,رفیق نامرد,رفیق دوست,رفیق خوب,رفیق نیمه راه,رفیق حریری,رفیق بی معرفت,رفیق بد ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها