امروز پس از مدتی دوباره سر کار رفتم. تعطیلات تابستانی به پایان رسید. امروز هنور دانشجوها نیامده بودند که شلوغ شود، ساعت کار اما زیاد شده بود این است که با توجه به کرختی مانده از تعطیلات کمی دیر گذشت. اما روز خوبی داشتم. منتظرم ببینم کلاسهای دانشگاه هم چگونه است تا برای امسال برنامهای بریزم. فردا هم باید سری به باشگاه بزنم. بدجور دلم ورزش و شنو میخواهد.,نبود ...ادامه مطلب
با محمد از سال هفتاد و شش دوستیم. محمد درسش بهتر بود و من در درسها ضعیف بودم و با وجودی که یک سال و نیم قبل از محمد وارد دانشگاه شده بودم اما انقدر درس افتادم تا شدم هم کلاس محمد. در این مدت اتفاقات زیادی افتاده است. محمد معاف شد و رفت سر کار و من ارشد قبول شدم و رفتم یزد. بعد محمد هم ارشد قبول شد و آمد یزد و بعد من رفتم سربازی و آمدم تهران و محمد ازدواج کرد و بچه دار شد و باز با هم رفیق ماندیم. حتا اگر سالی یکبار هم را ببینیم. وقتی سفری به تهران می کند پیشم می آید و ماها از گذشته ها حرف می زنیم. موضوع سعید و عشق اولش و محمدرضا و مهاجرتش و از استادها حرف می زنیم و ,رفیق الله,رفیق,رفیقم کجایی,رفیق نامرد,رفیق دوست,رفیق خوب,رفیق نیمه راه,رفیق حریری,رفیق بی معرفت,رفیق بد ...ادامه مطلب