بزرگراه حکیم شلوغ بود، مثل اکثر غروبها.من پشت، سانگ یانگی گیر افتاده بودم که حواسش به رانندگی نبود. از اسم ماشینه خوشم نمیآید، هیکل مدل تیولیش پخمه و یغور است.سه ماشین کناریام با گوشیشان ور میرفتند و پسره انگار دارد تلگرامش را چک میکند، خانمی که سوار پژو ست انگار دارد فیلمی از تو گوشی نگاه میکند، آرا بیرای سنگینی کرده، شبیه همه است، کپی کپی کسی که معلوم نیست کیست. شبیه شبیه.راننده تاکسی که مرد سیاه سوختهای ست و موهاش از خستگی سیخ شده به چیزی که در گوشیاش میخواند یا میبیند، میخندد، حتما میبیند، انقدر مردم گرفتار تصویرند که از درک مفهوم نوشتهای ساده هم عاجزند.همه بیخبر از بزرگراه,بزرگراه ...ادامه مطلب