جامعه کهنه

متن مرتبط با «برکه» در سایت جامعه کهنه نوشته شده است

برکه

  • جمعه برای برکه تولد گرفتند. بچه تا ما نیامده بودیم کلی توی لک بود اما وقتی ما رسیدیم شاد شد و شروع کرد به بازی کردن. من هم یک ساعتی با بچه بازی کردم که خیلی بهم خوش گذشت. برایش یک لباس خریده بود و اکسسوری. لاک را مخمل خریده بود اما گفت علی خریده. خودش هم زنجیر خریده بود. پدرم النگو و مادرم هم تکه طلایی بهش داد. خیلی برکه خوشحال بود و مهمان ها که رسیدند دیگر پاک هیجان زده شد و با بچه ها شروع کرد به بازی کردن. ده و نیم شب برگشتیم هر چند مهمانی ادامه داشت اما هم ما خوابمان گرفته بود هم باید صبح می رفتیم اداره، هم من و هم مخمل. من که خودم دلم براش تنگ شد. بچه لوس باهوشی است اما خب ما همگی عاشقش هستیم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • برکه دعوا می شود

  • برکه خیلی خوش سخن شده است و شیرین زبان اما ایراد کارش این است که فحش هم می دهد. غالبش را از سریالها یاد گرفته. به من گفت سرگیجه رو دیدی؟ گفتم بله. گفت: جیران رو دیدی؟ گفتم بله. کمی فکر کرد و گفت: سقوط رو دیدی؟ گفتم بله... خلاصه این طوری. طرف عصر افتاد روی دنده لج و فحش داد... که من برای اولین بار دعواش کردم و اخطاری هم به خواهرم دادم که بچه لوس و بی تربیت شده. خواهرم گریه کرد و بچه هم کز کرد توی خودش. مخمل اما گفت علی بیشتر از همه ما برکه را دوست دارد و برای همین بهش حساس است. شب که رسیدم خانه کابوس دیدم. دوست نداشتم بچه را دعوا کنم اما چاره هم نبود. مادر و پدرم هم گفتند دعوا نمی کردی بهتر بود. اما خودم فکر میکنم باید دعواش می کردم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تولد برکه

  • روز پنج شنبه تولد برکه بود. من نمی خواستم بروم و اصلا زمانش هم جور در نمی امد. ماشین هم که نداشتم.و مخمل گفت عصر با هم برویم بهتر است اما تو رانندگی کن. ما هم حدود پنج عصر رفتیم به سمت پردیس. جاده تقریبا شلوغ بود و از دور دست هم ابر سیاهی داشت می امد سمت تهران. رسیدیم به پردیس ابر شد باران سیل آسا. انقدر باران آمد که سیل شد و وقتی ما هم داشتیم از توی یکی از این آبهای خروشان که وسط راه درست شده بود رد می شدیم کف ماشین خورد به سنگی که آب اورده بود توی جاده و از دید هم پنهان بود. اگزوز ماشین عیب کرد و به خرخر افتاد. تولد برکه هم زیر باران برگزار شد نینا خیلی زحمت کشیده بود و برکه هم تا توانست شیطنت کرد و شیرین زبانی و رقصید و... خیلی خوش گذشت. بچه شیرینی است. کلی هم هدیه جور وا جور گرفت. من برایش یک پنگوئن گرفته بودم که اسمش را گذاشت تپلی. یکی هم براش دستیند گرفته بود که برکه همان شب اول گمش کرد و نیمه شب با بدختی پیدا شد. صیح با مخمل برگشتیم به تهران. مخمل گفت اگر وقت سیل آرام رانندگی می کردی این طور نمی شد. گفتم راست می گویی. خلاصه در این مورد حرف زدیم. عصر که رسیدم خانه محمد گفت می اید تهران. چند روزی هست که دنبال خانه است در تهران سه میلیاردی هم براش کنار گذاشته. گفتم بیا اما من بعد پنج هستم. گفت هشت شب می رسد خانه من. خانه را باید در همین هفته تمدید کنم. قال را بکنم تا بتوانم برنامه ریزی کنم برای یک سال دیگر. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها