«اِما به خودش می گفت، او را دوست دارم، ولی چه فرقی به حال او می کرد، او خوشحال نبود، او هیچ وقت خوشحال نبود. چرا که زندگی بسیار کمتر از حد انتظارات او بود. او به هر چیزی که دل می بست، فورا به خاک تبدیل می شد.» بواری محصول مدرنیته است، روح این زمانه است. اما بوآری تصویری از زندگی در ذهن ساخته است که با واقعیت موجود همخوانی ندارد. بوآری به دنبال این تصویر هوسناک و غیرواقعی، همه چیزش را مصرف میکند، در قماری برای به دست آوردن لذت، لذت بیانتها و بدون ملال. نخست عفتش و سپس راستی و سرانجام چیزی که همواره به دنبالش بود، یعنی عشقش را در این قمار میبازد، چه او برای جبران بدهیایاش به سراغ فاسق قبلیاش میرود و فاسق چیزی به او نمیدهد و در این مصرفزدگی سرانجام چیزی نمییابد جز زندگیاش که آن را در راه تصاویر خیالی تباه کرده است. آخرین چیزی که دارد را هم از دست میدهد شاید برای به فلاکت نیافتدن. بوآری روح مدرنیته است، روح زنانه مدرنیته. صحنه مرگ بوآری از به یادماندنیترین صحنههای کتاب است که چند بار خواندم. الحق که فلوبر در نوشتن این صحنه استادی به خرج داده است.#مادام_بوآری #گوستاو_فلوبر, ...ادامه مطلب