جامعه کهنه

متن مرتبط با «دیگه» در سایت جامعه کهنه نوشته شده است

دیگه تو رو دوست ندارم

  • چند روزی برکه پیش ما بود و من با وجود مریضی کمتر به اینها سر زدم، اما بهتر که شدم با بچه بازی می‌کردم. روز آخر برکه به مامانم گفت دیگه دوستت ندارم. ظاهراً مادرم در گاوصندوق را برایش باز نکرده بود مادرم گفته که من که برات همیشه چیز می‌خرم و تو رو خیلی دوست دارم. برکه گفته عزیزجون (منظورش مادر داماد ماست) گفته تو رو دوست نداشته باشم. مادر چنان قلبش شکسته که گریه کرده . بچه هم رفته براش دستمال آورده. گفتم بچه است خودش عقلش می‌رسد که چه کسی صلاحش را می‌خواهد. به نینا گله کرده. گفتم نیازی هم به آن نیست . الحق که گاهی از انسان چه چیزهایی بر می‌آید. چه خوش گفته که «خدایا! مرا حتى به اندازه یک چشم بر هم زدن به خویشتن وامگذار» بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها